Sunday, April 29, 2007

سه تار

تقدیم به دوستی که در حکومت مرد سالار نه مردمسالار سه تارش بر سرش شکسته شد

حکایت این است که به علت اختلاف ساعت مام میهن با این نمیدانم کجا همیشه تماس ها با قرارقبلی از طریق اینترنت بر قرار میشود

در اینصورت اگر قراری گذاشتی و در موعد موعود ببخشید خیلی عربی شد کسی بر سر قرار نیامد گله مند میشوی که چه شده که نیامده اند به همین خاطر از این دوست که روز بعد در اینترنت پیدایش شد پرسیدم که چرا دیروز نیامدی ماجرای شکسنه شدن سه تارش برسرش را تعریف میکرد و من در جوابش بیت به بیت این قطعه را میسرودم و پست میکردم



چون زنی زخمه تو بر سیم سه تار

گره ها را بگشائی از کار

صوت آن بهر دل تنگ دواست

دکتری تو به دل هر بیمار

شادو سر زنده نمائی ما را

همچو گل چون شکفت فصل بهار

تو بزن زخمه به تار دل من

تا بخندد دل من لیل و نهار

در شب من تو بیا تار بزن

تا که روشن بنمائی شب تار

در شب من تو چو خورشید بتاب

تا چو منصور بمیرم سر دار

در کنارم بنشین با تارت

تا ببینند همه گل با خار

تو بزن زخمه بزن نغمه سرا

حرف تار تو به از صد گفتار

آنکه ارج تو و تارت ننهاد

خود پشیمان بشود آخر کار

حاضرم جان بفشانم به رهت

اگر آئی سر موعد به قرار

Saturday, April 28, 2007

دعای زلزله

من نمیدونم چرا اینقدر به این برج سازهای بیچاره گیر میدهند
یکیشون درد دل میکرد که پشت سر ما زیاد جرف میزنند در صورنیکه ما بجز قصد خدمت به هموطنانمون هیچ قصد دیگری نداریم

اولا که ما اگر این برجها را نسازیم زمین برای خانه سازی یکطبقه کم میاد . دومندش اگر ما این برجها را نسازیم پس این روستائیان که کار و زندگی در ده خودشان ندارند کار از کجا گیر بیاورند . سومندش این همه آدم که از شهرستان ها به تهران به خاطر ناسروسامانی همه گیر میایند که نمیتوانند همه در پارک هتل یا هتل کارتون سر کنند خانه میخواهند دیگر
چهارمندش کار ما جون همه اهالی تهران را نجات میده اخه مگه نه اینکه تهران روی خط زلزله است و اگه زلزله بیاد همه چیز تکون میخوره خب این برجهائی که ما میسازیم زمین رو سنگین میکنه اگر زلزله بیاد بخاطر سنگینی زمین زورش نمیرسه تکون بده
این کار ما که از کاری که آقای محمود باقری رئیس جدید ستاد حوادث و سوانح غیر مترقبه کشور پیشنهاد کرده که کاری تر است ایشون در عین حال با اشاره به وجود ادعیه و مناجات های مختلف در خصوص بلایای طبیعی و نیز زلزله گفت:باید مسئولین و مردم
دعا را فراموش نکنند و دائما در فرهنگ مردم،دعا را برای رفع بلایای طبیعی بویژه زلزله ترویج دهند

این دعا را از نشریه اصغر آقای شماره 334 برایتان نقل میکنم

ای ذوالجلال ذوالمنن کل کائنات
یا مقلب القلوب و الاعضا تکون نده


لرزیده ایم تا به کفایت در این جهان
دیگر تو هم ز عالم بالا تکون نده


انی به جان مادرکم لا تکون تکون
ما را ببر جهنمت اما تکون نده


لا شوهر عمه یقتل و اقتل به قوم و خویش
ابن اخی که بشکست الپا تکون نده


هاذا وجود مختلف ادیان فی الوطن
فی امت الز موسی و عیسا تکون نده


الله زلزلاتو زمین تکون کم
الخواهش الپلیز و تمنا تکون نده


محمود باقریو رئیس ستادنا
فرمودنا دعای بلایا تکون نده


یا ربنا رژیم که لا ساقط الشما
الکافیه به خون دل ما تکون نده


یا رب تکون نده ،د...نده،د....نده تکون
د...ول بکن ،د...ک...رم مریزا تکون نده





Tuesday, April 24, 2007

بگذار بمانم

مرا تنها رها مکن

بگذار این گوشه

این گوشه کوچک

از دریای دل تو

بمانم

جای کسی را تنگ نمیکنم

من که با خیال تو دلخوشم

من که انتظاری جز اینکه باشم ندارم

نباید بروم

میمانم اگر بگذاری

هراز گاهی در این گوشه

در این گوشه کوچک

به سراغم بیا


حالت خوب است؟

حالا که تو آمدی از همیشه بهترم

میتوانی هر چقدر دلت خواست این گوشه بمانی

این گوشه مال خود توست

دوباره میپرسم :اجازه دادی این گوشه بمانم؟

تعارف نکن

من اگربخواهی میروم

اگر به این گوشه نیاز داری میروم

من که با خیال تو شادم

چیزی از آن کم نمیشود

دلم میخواهد بمانم

دلم نمیخواهد هرگز قدم بیرون بگذارم

ولی اگر تو بخواهی

از میان ابرها میروم

من ترسی از ابرها ندارم

از پشت آ نها هم میتوانم خورشید را ببینم

گرمایش را حس کنم

اگر راه این گوشه کوچک دور است

برای تو سخت است بیائی

نیا

من خیال میکنم آ مدی

گفتم من با خیال تو هم راضیم

بگذار در خیالاتم شنا کنم

من غرق نمیشوم

دریای خیالات من سبز است

پر از شکوفه است

تو آنجائی

تنها نیستم نمیترسم

خیال تو بامن است

من را این گوشه کوچک نگهدار

رهایم نکن








Tuesday, April 17, 2007

غزلقصیده ی الفبای دل

بسته ای پای دلم تا نرود جای دگر

تو ندانی که ندارد دل من ر
ای دگر

گر به آغوش دلت جای گزیند دل من

ز بهشتت نرود جانب طو
بای دگر

دل من شیشه و هجر تو بود سنگ گران

پای بستی و شکستی ز دلم
پای دگر

به مثال دل سنگت چه فراوان دلهاست

نشود این دل من عاشق هم
تای دگر

بگشا بند جفا پای دل سوخته را

خانه زاد است دل من نرود
جای دگر

عهد یکجانبه بسته دل تو با دل من

شده این عهد تو با دل ترکمن
چای دگر

دل رنجور مرا گر که شفایش بدهی

نرود بهر شفا سوی مسی
ح ای دگر

نظری بر دل ما کن که هوا خواه تو شد

بهراین یوسف دل نیست ز
لیخای دگر

قول دادی که ز سودای دلم توبه کنی

توبه را هم بشکستی تو به سو
دای دگر

بسکه آزار و اذیت ز دلت دید دلم

که تحمل نتواند دلم ای
ذای دگر

داستان غم این دل همه در برزن و کوی

که شنیده نشود قصه غم
زای دگر

تو به مانند پری در نظرش جلوه کنی

نظرش نیست در اینجا به پری
س ای دگر

به تماشای دلت تا که بشیند دل من

آرزو هیچ ندارد به تما
ش ای دگر

عاشق شهر تو شد این دل دیوانه من

نرود این دل دیوانه به اق
ص ای دگر

از غم دوری تو نیست فقط دل را غم

غم به درد آوردم جمله ی اع
ض ای دگر

گر خطائی ز دل پر شررم سر زده است

خواهشم نیست به جز بخشش و اع
ط ای دگر

کرده خاموش غمت این دل غوغائی من

نیست در خاطر او فکرت غو
غ ای دگر

باغ بی برگ ونوای تو دلم را طوباست

خرم باغ تو را نیست مص
ف ای دگر

منتظر تا به دلم اب حیاتی بدهی

که نگیرد دل من آب ز س
ق ای دگر

تکیه بر عهد تو کرده ست نیازار دلم

تکیه هرگز ننماید به مت
ک ای دگر

دل من بنده و هم حلقه بگوش است ترا

سرکجا خم بنماید بر مول ای دگر

چهر زیبا ز چه مخفی بکنی کین دل من

نتواند که ببیند رخ و سی
م ا ی دگر

مست از باده ی عشقت چو نمائی دل را

می ننوشد ز لب ساغر و می
ن ای دگر

راز سر بسته کند فاش بر یار (خدنگ)

جز تمنای توام نیست تم
ن ای دگر

وای از آن دل که گرفتار ستمکاری گشت

جز ستم نیست دل سنگ ترا
وای دگر

دل فراوان شکنی عاشق دلسوخته را

مشکن این دل عاشق بر دل
ه ای دگر

بسر شوق بپای تو فتاده دل من

نکند این دل دیوانه هوس
ه ای دگر

هنر توبه شکستن چو پسند دل توست

نظر لطف نداری به هنر
ه ای دگر

تو ندانی چو بخوابم همه رویای منی

دل تنگم نپسندد شب رو
ی ای دگر

-------------------------------
برای حروف ث -ژ - ظ - گ لغطی پیدا نکردم ن و ه تکرار شده ر هم مفقود شده


به خواندنش میارزد

Thursday, April 12, 2007

حزب اللهی ها

ماجرای زمین گلف 18 سوراخه عده ای از دوستان وبلاگ خوان که در ایران هستند را واداشت که خاطراتی را بیاد بیاورند که برای شما هم خواندنش جالب خواهد بود اول اینکه دوستی تماس گرفت که تا سوراخ 13 زمین گلف دایر است نه سوراخ دهم و چون حتما 13برایشان نحس بوده سوراخهای بعد از 13را تصرف کرده اند

اما

دوستی تعریف میکرد که :شرکت ما که در مثلا اسکاتلند است (آدرس دقیق نمیدهم چون معلوم میشود که این ماجرا را چه کسی تعریف کرده )عده ای مهمان از ایران داشت که برای خرید آمده بودند. از چه سازمان و ارگانی هم بماند. روز اول ورودشان من به شرکإ گفتم که باید مواظب رفتارمان باشیم ،چون همیشه با خریدارن اصلی عده ای طفیلی هم میایند که همیشه کاسه داغتر از آش هستند.

حدسم درست در آمد، شب در سر میز شام برای احترام به مهمانان رئیس من بدون اطلاع من دستور داده بود که بهترین شراب سرو شود. چشمتان روز بد نبیند، به محض اینکه گارسون با بطر شراب به کنار میز آمد، یکی از آن ریش و پشم دارها بلند شد و با عصبانیت گفت :شما حق ندارید در سر میزی که ما هستیم مشروب الکلی بیاورید ما هم اکنون میرویم و با شما معامله هم نخواهیم کرد

یکی دونفر از آنها میخواستند بلند شوند که رئیسشان پا در میانی کرد وگفت :حتما اشتباهی شده این آقایان میدانستند که ما مشروب الکلی نمیخوریم . لطفا برای همه آب خنک بیاورند

آنشب گذشت وبقیه شام و نهار ها هم به همین ترتیب برگزار شد تا کار خرید آقایان به پایان رسید و حضرات به ایران برگشتند

روز بعد رئیس مرا صدا زد و در حالی که قهقهه میزد صورت حساب هتل محل اقامت آقایان را جلوی من گذاشت، چون آنها مهمان ما بودند در نتیجه کلیه مخارجشان بعهده شرکت ما بود

صورت حساب هتل را نگاه کردم و دود از کله ام بلند شد. بجز رئیس هیئت که همیشه مرد آرامی بود، بقیه آقایان نه فقط مبالغ زیادی مشروب الکلی به حساب اطاقشان سفارش داده بودند، بلکه تمام شیشه های مشروب یخچال اطاقشان هم غیب شده بود


Sunday, April 08, 2007

سوراخ هجدهم

در تهران یک زمین گلف 18 سوراخه وجود داشت که چندین سال هم در همین جمهوری اسلامی کسی به سوراخ هاش تجاوز نکرده بود تا اینکه بنا بر اخبار موثق واصله! بقول بعضی ها از خانه پدری چندی پیش که یک گروه از تجار و مستشاران و سفرای خارجی برای بازی رفته بودند در پار پنجم یا همان سوراخ پنجم ناگهان چشم یکی از مستشاران در آن دورها تقریبا حوالی پار دهم به عده ای افتاد که دارند در گرین یا همان محوطه ی اطراف سوراخ که هیچ کس بجز بازیکنان انهم با کفش مخصوص حق ورود به آن را ندارند توپ بازی میکنند
اول باورش نشد و از دیگران خواست که بگویند آیا ایشان درست میبیند یا خیالاتی شده وقتی دیگران تائید کردند و جلو رفتند دیدند که در گرین نه ولی پشت گرین پار دهم یک تور سرتاسری کشیده اند و عده ای پاسدار دارند فوتبال بازی میکنند
مراتب به مسئولین زمین گلف گزارش شد و کاشف به عمل آمد که به دستور رهبر این زمین غصب شده است و چون پاسداران بیت رهبری این زمین را برای خانه سازی میخواسته و گویا سازمانهای مربوطه موافقت نمیکردند عده ای از پاسدارها را مامور کرده بودند که شبانه با منفجر کردن دیوار دور زمین وارد محوطه شوند و با کشیدن سیم خاردار و توری هشت سوراخ را با سبزه های اطرافش مصادره کنند نه از طاغوتیان از یک سازمان دیگر دولتی و مسئولین زمین هنوز نتوانسته اند سوراخهارا سالم پس بگیرند
اما نکته اساسی اینجاست که معمولا مستشاران، سفرا،ماموران سیاسی و کارمندان و کارکنان شرکتهای تجارتی وقتی به جائی فرستاده میشوند حقوقی که دریافت میکنند بسته به وضع و سطح زندکی در کشور مورد ماموریت بالا و پائین میرود هرچقدر وسائل رفاهی بیشتر باشد دولت آن کشور مبلغ کمتری پرداخت میکند و همچنین شرکنها هم حقوق کمتری به مستشارانشان میدهند

همین قضیه زمین گلف به تخمین حسابدار یکی از شرکتهای ایرانی که مستشار خارجی دارد در واقع کمبود وسائل رفاهی حساب شده و تا بحال صدها میلیون دلار بابت همین کمبود از تاریخ از بین رفتن ]ن سوراخها از جیب شرکتهای دولتی و خصوصی و سازمانهای دولتی در واقع از جیب ملت ایران بابت بدی به اصطلاح آب و هوا رفته است
پیدا کنید پرتقال فروش را!
تابعد

Saturday, April 07, 2007

همسفر

من کولبارچه کسی را/برداشته ام اینبار
که طاقتم نیست زمینش بگذارم

باید بروم تا انتهای راه
تا آخر عشق
تا بینهایت دل/ تا شهر آرزو
شاید بیاید/تا بار شادی را از من بگیرد

شاید بگیرد و با من در میانش بگذارد
چه انتظار شیرینی دارم برای شکفتن / این گل

میدانم
وقتی برسم خواهد آمد
و روزگار عطر آگین کلامش خواهد شد

دیر رسیده ام
میدانم که بلدم به بیراهه کشانده بود

و حالا من اینجا دیر آمده

در انتظارم

شاید رفته باشد
شاید بلد او هم
هنوز در بیراهه میراند

مردمان اینجا
نشانم خواهند داد
چه غم که کولبار عشق را میکشم

چه غم که باربر عشقم

بگذار هر چه میخواهند بگویند
بگذار به رسوائی بکوبند

چه غم که از دیوار عشق بالا رفته ام

نه از سرای نفرت

من سهم کسی را نربوده ام
این قسمت مال خودم است
مال خودم

منهم سهمی دارم از زندگی
دلی دارم بزرگ
که هیچکس جایش تنگ نمیشود

تو هم بیا
تو که نشانم میدهی


اما
تو هم نرو
آن نیمه را خالی نکن
فرش محبتت را گسترده بگذار
که مهربانی هرچقدر که باشد
همیشه کم است

دیر گاهیست
که اینجا بوده ای
انسی است که عشق بوده
و عشقی است که تمامی ندارد
باور کن
خورشید همیشه هست
ابر است که میرود

تو
همراه من
بیا
نگاه کن
دوباره کولباری دارم بر دوش

از خواستن
از عشق
تو این دل عاشق را میشناختی از اول
تو این سر پر شور را
تو این تن بی آلایش

چه دریائیست این دل
پر از عشق

من شنانمیکنم
شنا نمیدانم
غرق نمیشوم من
سبکترم از عشق

در این دریا کسی غرق نمیشود
در ژرفای آن هم میتوانی نفس بکشی
زندگی کنی

دلت را به این دریا بزن
پرش کن

بامن در این زورق بنشین سفر کن

تا انتهای عشق
غرق نمیشوی

نترس



Wednesday, April 04, 2007

بازی بود

دیدید بازی بود این گروگان گیری . اگر دائی جان ناپلئون آلان زنده بود میگفت هر چی از این انگلیسی ها بگید بر میاد. سربازها را فرستادند ایران تا چند دست کت و شلوار دوخت هاکوپیان مصادره کنند و برگردند .
دفعات قبل که گروگان های مختلقی از امریکا ئی و هلندی ، بجز انگلیسی گرفته بودند در فیلم ها قیافه وحشت زده ای داشتند و ترس را توی چشمانشان میشد خواند ولی هر وقت از انگلیسی ها گروگان گرفتند مثل راجرز کوپر نه تنها نترسید بلکه اشعار امام خنینی را هم ترجمه کرد. این 1+14 نفر را که گرفته بودند از همان توی قایق خودشان تا توی قایق پاسدارها میخندیدند و سیگار میکشیدند انگار دارند میروند مرخصی یا دارند میبرندشان تایلند یا ویتنام نشئه خوری. دیدید که در موقع غذا خوردن چه با اشتها میبلعیدند، انگار از بنگلادش یا بیافرا ی فقر زده اورده بودنشان. ببینید فردا روزنامه های انگلیسی چه خواهند نوشت آنوقت به من ایوالله بگید که از روز اول گفتم این بازیه بسر جد نداشته ام

Sunday, April 01, 2007

سیزده بدر

سالهاست ما ایرانی ها در غریت روز سیزده بدر را جشن میگیریم، برعکس ایران که هر کسی به صحرائی یا باغی میرفت ما دور دنیا پارکی را قرار میدهیم برای در کردن سیزده، که همگی به انجا بیایند البته آنهم با اجازه شهرداری یا اداره پارکها هر شهر .

برعکس ایران که روز سیزده فروردین تعطیل است .در خارج از کشورمجبور هستیم یک روزتعطیل نزدیک به سیزده فروردین را به سیزده بدر برویم . برای همین ما هیچوقت سیزده بدر سر موقع نداشته ایم ، از یازده بدر شروع کرده ایم تا پانزده بدر رفته ایم .

امروز هم به دوازده بدر رفتیم که نحسی سیزده را بدر کنیم، که یقه ما را نگیرد،غافل از اینکه امروز روز جمهوری اسلامی هم هست
و ما با یک تیر دو نشان زدیم و دو نحسی را بدر کردیم .

در امریکا برای اینکه جشن سیزده بدر ایرانیان. توسط جیم -ا لف بنام شادی ایرانیان برای تاسیس جمهوری اسلامی بخوردجهانیان داده نشود . هیچ وقت دوازده بدر نمیگیرند، اگر چه سیزده بدر به آن افتاده باشد

در ونکوور بیشتر از جاهای دیگر ایرانیان تازه وارد را میشود دید. از سران ارشد سپاه پاسداران گرفته تا برج سازان ضد رژیم ، که البته فعلا فقط سایه شان در اینجا مقیم هستند(زن و فرزند ) خودشان بیشتر مهمان هستند.

امروز هر چه چشم انداختیم تازه وارد بودند . از سرو وضع بچه های مانکن شان میشد فهمید

ظریفی میگفت مثل اینکه بوی الرحمان رژیم میاید درست مثل اواخر رژیم شاه که کم کم همه ی بزرگان در حال فرار بودند

اما چشم من آب نمیخورد ابنها برای پول های باد آورده ای هست که بدست اوووووووردند برای زندگی بهتر پول نفت سر سفره مردم