Sunday, May 30, 2010

بلوچ

نو شدم من به همت قادرگپ و گفتم چقدر زیبا شد

وب خوابیده ام به همت او با وایاگرای دوست برپا شد

قادر جان بلوچ با اینکه هزار کار و گرفتاری دارد, با قلبی مریض و مهربان به فکر همه است مخصوصا کسانی مثل من که به همت او صاحب وبلاگ شدیم هراز گاهی نیشی میزند که کم کاری نمینویسی و سعی میکند اگر مشکلی هست کمک کند و با اینکه اخلاقا و مراما با حسین درخشان هزاران فرسنگ فاصله دارد او هم مانند درخشان به کمک وبلاگ نویسان ناشی مثل من میاید و اگر حسین درخشان را پدر وبلاگی وبلاگستان میدانند ما دائی قادر را لااقل برای ما دائی وبلاگی وبلاگستان میدانیم. از حسین در خشان گفتم او هم اینروزها در بند آدمخواران جمهوری اسلامیست باید حمایتش کرد هر چند که خیلی ها دل خوشی از او ندارند با آن دستمالی که این آخر ها دستش گرفت .
عبدالقادر بلوچ جوانمردیست که طنازی به او میاید و خیلی بهتر و زیبا تر از........خیلی ها مینویسد خواستم نام ببرم نبردم تا بیخودی بزرگشان نکنم
این چهره جدید وبلا گم هم کار دائی قادر است دست مریزاد

حیف این روسری

Wednesday, May 26, 2010

هادی جان ایراهیمی

هادی ابراهیمی سردبیر نشریه شهروند ونکوور و تهیه کننده برنامه رادیوئی شهرگان دوسه روزی است که در بستر بیماری یا مثبت تر در بستر بهبودیست
نویسندگان ایرانی در خانه مادری گرفتار ناعدالتی حکومت خودکامه و غاصب اسلامیند و از این بابت دچار ناراحتی و عذابند و غصه مردم را هم به آن بیافزائیدمیتوانید میزان اضطراب آنان را حدس بزنید
اینجا هستند نویسندگانی مثل هادی ابراهیمی که بجزاینکه غصه آوارگی خود را میخورند تمام فکر و ذکرشان ایران و ایرانیان و و اللخصوص نویسندگان در بند و مضطرب ایران است و حالا میتوانید درجه اضطراب و با بقول اینجائی ها استرس او را حدس بزنید
هادی پشت کامپیوتر شهروند مشغول کار بود که احساس کرد خیلی مضطرب است بعد دست چپش را حس نکرد و کمی بعد طرف چپ صورتش را و سر از بیمارستان در آورد که خونریزی مغزی کرده بود
هادی رفت زیر تیغ جراحی و حالا بهتر است نه اینکه فکر کنید حالا بیخیال شده وقتی در بیمارستان امروز با او صحبت میکردم فهمیدم که دردی دیگر به دردهای او اضافه شده و آن اینکه پشت کامپیوترش نیست که کمک کند به کتایون همسرش تا شماره این هفته را منتشر کنند میگفت منتظرم کتی و همکارانش بیایند بیمارستان تا در مورد این شماره نشریه باهم مشورت کنند
به او درود میفرستم و سلامتی برایش آرزو میکنم که در بستر بیماری هم مسئولیتش را فراموش نکرده است
با این حال از شوخی هم دست بردار نبود .میگفت تنها مریضی بودم که پرستار ها برای جراحی سر احتیاج به تراشیدنش نداشتند


Sunday, May 23, 2010

قاتل

اين سروده از زبان همه‌ی آنانی است که دلی در قافله‌های همرهی آن سفر کرده داشتند.

السلامو عليک يا قاتل
هادی خرسندی

بلبلی گشت از قفس آزاد
بلبلی نام او وکيلی راد

قاضی دادگاه پاريسی
بيخودی گفت او بود جلاد

کنج زندان پرنده‌ی کوچک
بی گنه بود و رفته بود از ياد

بود مثل پری غمگينی
از تبار فروغ فرخزاد

بازگشته فرشته‌ای به بهشت
نشده منتظر برای معاد

به خدا بی‌گناه تر از او
نتوان هيچکس ز مادر زاد

او مگر جعفر پناهی بود
که اشاعه دهد فسون و فساد

يا سعيدی سيرجانی بود
که نشد آخر عاقبت ارشاد

يا مگر بود زيدآبادی
که کند توطئه به زيدآباد

يا به اندازه‌ی جهانبگلو
بهره ای داشت طفلکی ز سواد

يا که مانند مريم فيروز
داشت در مارکسيسم استعداد

يا مگر اين پسر اسانلو بود
يکی از کله‌شق‌ترين افراد

يا پی انقلاب مخملوار
دور هم جمع کرده بود اضداد

او فقط رفته بود سر ببُرد
از يکی پير آنور هفتاد

آنکه در يک حکومت کوتاه
از دموکراسی‌اش خبر ميداد

آنکه ميگفت با حکومت دين
ميرود انقلابتان برباد

آنکه ميگفت ميشود اوضاع
بدتر از بيست و‌هشتم مرداد

آنکه گفت از حکومت مذهب
نيست حاصل بغير استبداد

آنکه ميگفت دولت لائيک
دل پير و جوان نمايد شاد

پس شده بود قتل او واجب
تا که خاموش گردد آن فرياد

بهر تنبيه او روان گرديد
به فرانسه همين وکيلی راد

آه ای بلبل، ای قناری ناز
تو موفق شدی، مبارک باد

حيف که توی حبس افتادی
متأسف شديم از آن بيداد

بارک الله به شخص سرکوزی
(سرکش گاف او چرا افتاد؟)

از برای تعامل و زد و بند
هست مرد فرانسوی استاد

چونکه پای معامله برسد
بگذرد از عيال يا اولاد

بازگشته است قهرمان به وطن
با سپاس از مراحم قواد

يک چنين قهرمان نديده به خود
چشم مام وطن ز دوره‌ی ماد

آمده تا کلون کنند او را
نکند منقرض شود به نژاد

ای لباس شخصيان چشم به راه
از فرانسه رسيده است امداد

کارشناس ترور رسيد از راه
ابن لادن به نزد او نوزاد

السلامو عليک يا قاتل
هرچه حق پيش مقدمت باطل


[اصغرآقا، سايت هادی خرسندی]

Friday, May 14, 2010

گوز بریش هرچه ملای نامرد




پنجشنبه 23 ارديبهشت 1389

قل هوالله جسد!

هادی خرسندی

خليل بهراميان وکيل فرزاد کمانگر ميگويد:
قاضی دادگاه بدون شنيدن دفاع من دادگاه را ترک کرد و گفت:
«من می روم نماز بخوانم» !

قل هوالله جسد!

وایِ ما! قاضی نمازش دير شد
در عبادت‏های او تأخير شد

آفرين بر اين جناب متقی
حرف با او دارم و با مابقی

های رفسنجانی پيغمرسان!
گفته‏ی ما بازگو با ناکسان

طبق معمول تمام ساليان
واسطه باش و ميانجی اين ميان

پس بگو از قول ما حرف و پيام
بر تمام صدر و ذيل اين نظام

گو ز ما بر آن جناب رهبری
آنکه نامش را به عزت ميبری

گو ز ما بر قاضی شرع نبی
رهبر آدمکشان مذهبی

همچنين پيغام ما بر پارلمان
گو ز ما بر مبصر کلاش آن

بر رئيس جمهورشان هم گو ز ما
اين پيام ريش و ريشه سوز ما :

کای نمازتان به درگاه خدا
از عبادت‏های مؤمن‏ها جدا

خود مبادا هيچ تأخيری در آن
سّد راهی، ترمزی، گيری در آن

جملگی تقليد از آن قاضی کنيد
تا خدای خويش را راضی کنيد

در برو از محکمه با حب جيم
رو به بسم‏الله رحمن الرحيم !

مالک دين و اياک نعبدو
دير دارد ميشود قاضی بدو !

هرچه ميگويد وکيل دخترک
تو نفرما اعتنا بر آن، درک !

بر علی، فرهاد، مهدی پيله کن
حکمشان امضا به مکر و حيله کن

چون رسد بر گوش تو بانگ اذان
ای مسلمان استفاده کن از آن

حکم قتل امضا کن و پا روی گاز
گر نجنبی دير خواهد شد نماز

رو به قبله پهن کن سجاده را
شکر کن اين پُست رهبر داده را

قل هوالله الجسد ! قل قل بجوش
در عبادت، قاضی مؤمن بکوش

قتل فرزاد کمانگر، لم يلد
بهر ارضای خدای مستبد

از سخن‏های وکيلش احتراز
جمله را موکول کن بعد از نماز !

قتل شيرين را ولم يولد بگو
با وکيلش از موکل بد بگو

کشتن مهدی و فرهاد و علی
لم يکن!، ديگر ندارد معطلی

***

گو ز ما آقای رفسنجانيا
گو ز ما بر هرکه لازم دانيا

کاين اياک نعبدو يا نستعين
خود نمی‏پايد دو روزی بيش از اين

اين نماز و آن خداوند دروغ
نيست غير از بخيه ای بر آبدوغ

سيل سبز خلقِ بر جان آمده؛
چون شود جاری درين محنتکده؛

برکند از جا شما را پرخروش
ای شما آدمکشان دين فروش

ای وضو کرده به خون بچه ها
ای همه ايران عزادار از شما

گر شما را پشتبان در اين خصوص
انگليسی هست و آمريکا و روس

خلق ما افتد به آنان در ستيز
ميدهد درسی به اسرائيل نيز!

نه فقط بر دولت پفيوز ما
بر پوتين و بر اوباما گوز ما


[اصغرآقا، سايت هادی خرسندی]