Wednesday, April 09, 2008

ما همه مشد حسنیم

وقتی مردم تصمیم گرفتند انقلاب کنند، بخاطر داشتن رفاه بیشتر و آزادی. که نیود. البته آزادی سیاسی و مبارزه علنی برضد نابرابریهای موجود در جامعه،هیچوقت فکر نمیکردند که بلائی سرشان بیاید که سر مشد حسن امد . مردم یعنی ما فکر میکردیم که پس از روی کار آمدن یک حکومت مردمی همه در رفاه بیشتر خواهیم بود ، خواهیم توانست مثل دیگر کشورهای آزاد و دموکرات خودمان برای اداره امور کشور تصمیم بگیریم ،کسی سرمان کلاه نمیگذارد و کلاهمان را برنمیدارد خلاصه گاومان دوقلو خواهد زائید و دیگر کلاهمان پس معرکه نیست .اما اینطور نشد و حسابهایمان غلط از آب در آمد ، اینروزها هر کس میپرسد چرا پس انقلاب کردید؟چی گیرتان آمد ؟،من جواب مشد حسن را میدهم.مشد حسن گاوش را برداشت برد ده بالا تا با گاونر کدخدای ده بالا جفت بیاندازد چون شنیده بود که گاو کدخدا به هر گاوی که سپوزید ماده گاو دو گوساله ای شد .مشد حسن پولی به کدخدا داد و کار جفتگیری آغاز شد افسار گاو به دست مشد حسن و گاو نر کدخدا سوار گاو مشد حسن که از بخت بد گاو ماده زیر فشاز جثه گاو نر کمرش زیاد خم شد و گاونر به سوراخ عوضی کرد ونطفه را ریخت و جفتگیری باطل شد .خوب کاریش نمیشد کرد گاو نر وظیفه را انجام داده بود این تقصیر گاو مشد حسن بود که خوب وانداده بود مشد حسن هم چاره ای نداشت ضرر را باید قبول میکرد ، افسار گاو را به دست گرفت و راهی ده پائین شد در بین راه دو ده باد شدیدی وزیدن گرفت و کلاه مشد حسن را هم باد برد قدری دنبال کلاه دوید و نتوانست بگیردش برگشت افسار گاو را گرفت و راهی ده شد. نزدیکی های ده یکی از روستائیان پرسید مشد حسن در چه حالی و از کجا میآئی خیر است انشاالله .مشد حسن جواب داد: خیر که بود، از ده بالا میایم رفته بودم یک کون و یک کلاه بدهکار بودم دادم و برگشتم

8 comments:

Anonymous said...

مشد حسن داده کلاه و کونی
کون که از گاو بد است از او نی*

گر کلاهی ز سرش باد ببرد
دنبه اش تیر حوادث که نخورد؟!

لیک گر ما همگی مشد حسنیم
خود کلاهی به سراپای تنیم

هر دو از خویش دهیم ، کون و کلاه
چه بود عایدی ما جز آه؟؟؟
________
* بد است=بوده است

Anonymous said...

طنز تلخی بود
ممنون بابت لینک تلویزیونها.

Anonymous said...

سلام مانی خان!
همین طوری پیش بری اصغرآقا را می فرستی تو باقالیا. بابا رحم داشته باش!

Anonymous said...

یاد مانی همیشه با ما هست
گپ و گفتش نموده ما را مست

مهر یاران نشسته بر دل ما
گر چه غربت خیال ما را خست

نابجا گر سروده ام ز نماد
جابجا خوانده ای شما دربست

گر نماد من احمدی باشد
بی تامل دهم به گورم دست!

در مثل صحبت از مناقشه نیست
خواجه از نوش طنز گردد مست

نکته از باب طنز آوردم
تحفه را از نه طنز آوردم !!!

Anonymous said...

بهترین و البته تلخترین داستان نمادینی که می شد در مورد انقلاب گفت همین بود به نظرم .

Anonymous said...

..............................
.
.
.
و خدایی که در این نزدیکیست ...!
.
.
.
.............................

Anonymous said...

هست
این نزدیکی ها شاید نیست

;)

Anonymous said...

با درود

استفاده کردم
پیروز باشید یه سری هم به من بزن