Saturday, October 29, 2011
دو پرسش از اکبر گنجی توسط بیلی و من
Monday, October 24, 2011
تفاهم
نتوان کرد دل از غم آزاد
باز با دست ابر قدرت ها
دمکراسی و جهان آباد
کشور ما زجهان سوم
پست ترگشت و به چهارم افتاد
خاک ایران همه ویران گردید
رستم افتاد به چاه شغاد
باز شیرین به وصالش نرسید
در بدر گشت دوباره فرهاد
بسته شد مدرسه و میکده ها
گشت غمخانه بجایش ایجاد
شد پدیدار تورم همه جا
کرد یکباره گرانی بیداد
نتوان دید همه دربندند
در سیه چاله ی مشتی شیاد
وقت آن است که همت بکنیم
نرود خون شهیدان بر باد
اختلافات کناری بنهیم
برسانیم به ایران امداد
ما ز یک خاک و به صد اندیشه
دگر اندیش ندارد ایراد
رمز آزادی ما همیاریست
غیر از آن تفرقه گیرد بنیاد
پندی آویزه ی این گوش کنیم
مرد و زن،پیر و جوان و استاد
تا که با هم به تفاهم نرسیم
نرسد هیچ کجائی فریاد
Saturday, October 22, 2011
ملت منتظر
دیروز جوان اول خانه این مشکل را بر طرف کرد پرسید میخواهی چی بنویسی گفتم راجع به اهنمال حمله امریکا به ایران گفت محال اش را جا نینداز گفتم چطور گفت برای اینکه محال است که کسی به ایران حمله کند پرسیدم از کجا میدانی که اسرائیل یا امریکا یا ناتو قصد حمله به ایران را ندارند گفت اگر هم داشته باشند هم اینکار را نمیکنند به چندین دلیل
اول اینکه ایران عراق یا افغانستان یا لیبی نیست که چهار تا و نصفی سرباز داشته باشه واز ارتش هیچی
دوم اینکه ایران از نظر توان موشکی چیزی از امریکا کم ندارد اگر یک موشک به ایران شلیک کنند این دیوانه ها هزار تا موشک بطرف اسرائیل شلیک میکنند مهم هم نیست برایشان که اردن هدف قرار میگیرد یا فلسطین یا امارات یا کشتی های امریکائی در خلیج فارس ا ین خطررا آنها خوب میدانند و از تعداد موشکهائی که ایران در این چندین ساله تولید کرده هم خبر دارند یکجا هم نیست که بنوانند با صد تا هواپیما هم در یک ثانیه هم را بزنند
در ضمن ایرانی ها از این حکومت دل پر خونی دارند و سر به نیستیش آرزوی هر ایرانی وظنپرستیست ولی به هیچوجه دوست ندارند یک خارجی به ایران حمله کند
مجاهدین در زمان حمله عراق برای از بین بردن این حکومت آخوندی به صدام در زدن پایگاههای سپاه کمک میکردند و فکر میکردند عراق کمک خواهد کرد که انها اخوندها را سر به نیست کنند دیدیم که در حمله مجاهدین به ایران عراق کمکی نکرد و مردم هم با مجاهدین بد شدند با اینکه مجاهدین قصد از بین بردن ولایت فقیه را داشتند پس با هر که به ایران حمله کند سر جنگ خواهند داشت
سوم اینکه این لولو سر خرمنی که جمهوری اسلامی است بهترین دلیل برای فروش اسلحه غرب به این همسایه های بیچاره ایران است و نفتی که میبرند به قیمت مفت را نمیخواهند از دست بدهند
در ضمن این آخوندها با هوشتر و زرنگتر از صدام وقذافی هستند و اهل معامله دیدیم که در زمان جنگ با عراق هم از اسرائیل اسلحه خریدند هم از امریکا و روسیه و چین و اروپا
از همه اینها که بگذریم مردم ایران به شهادت تاریخ با حکومتگران مدارا کردند و دم نزدند حالا بگوئید بخار ندارند بی بته اند هر چی مغولها تاتار ها ترکها عربها حالا هم آخوندها
شاید صد سال دیگر طول بکشد که ایران از زیر سلطه آخوندیسم نجات پیدا کند ولی مطمئنا به دست خود ایرانی ها
الیته عده ای هستند که منتظر کمک خارجی هستند ولی کمک انها مثل کمک به آن جوان است که ازدست قزوینی ای فرار میکرد و فریاد کمک کمک میزد قزوینی گفت چرا فریاد میزنی و کمک میخواهی اگر کسی در اینجا به کمک بیاید به کمک من میاید نه تو
کویت عراق افغانستان وامروز لیبی باید سالها نفت مفت بدهند تا بدهیشان به این غربی ها تمام شود
همین که سالها منتظر امام زمان هستند عده ای خوش باور بهتر است که یقیه هم منتظر کاوه اهنگری کسی باشند نه امریکا
Tuesday, October 11, 2011
pik besharat bbc
پیک بشارت بی بی
خیر نبینند از عمرشان آنهایی که شایع کرده بودند پرزیدنت بنیصدر مرحوم شده و مراسماش را خانواده بیسر و صدا برگذار کردهاند! هزار بار شکر که معلوم شد بهکلی دروغ و شوخی مخالفین قدیم پرزیدنت بوده است. و خدا خیر بدهد بیبیسی را که بهمناسبت سالگردی مصاحبهای با پرزیدنت کرد و بر این شایعه خط بطلان کشید و آبی بر آتش دلهای سوختۀ علاقهمندان تاریخی پرزیدنت ریخت.
باید قبول کرد که زمینه هم برای شایعهسازان فراهم بوده، چون مدتهای مدید بود که از پرزیدنت سر و صدایی بهگوش نمیرسید. در این سالها رسم شده بود که هر وقت یکی از رجال یا علما مرحوم میشد، یک رادیویی با پرزیدنت مصاحبهای ترتیب میداد، دربارۀ علت فوت و سوابق خانوادگی متوفی سؤال میکرد و... در حالی که در این یکی دوسالۀ اخیر، چهار پنج نفر از علمای اعلام و رجال دولت اسلامی فوت شده بودند، خبری از پرزیدنت نشده بود.
در این بیخبریها، معمولا فکر من جای بدی نمیرفت. میگفتم لابد پرزیدنت عاقبت به نصیحت خیرخواهانۀ ما علاقهمندان عمل کرده و در بزرگسالی به ادامۀ تحصیل مشغول شدهاند. هرچند وسعت و کثرت معلومات پرزیدنت بر کسی پوشیده نیست ولی در این دور و زمانه، در دست داشتن یک مدرک تحصیلی، مثلا یک ورقۀ لیسانس حالا، جامعهشناسی یا مدیریت یا هر چیز، برای آدم سیاسی لازم است. چشم ما علاقهمندان سابق و لاحق پرزیدنت برنمیدارد که یک روزی ببینیم فرضاً دکتر محمود احمدینژاد تیتر دکترای ترافیک خود را به رخ پرزیدنت بکشد علیالخصوص که در روزنامههای تهران خواندیم که ماه گذشته در جمع دانشجویان گفته که من اولین رئیسجمهوری دانشگاهی ایران هستم.
باری، خدا را شکر و بیبیسی را شکر که کذب خبر را معلوم کردند. اما ضربت و شوک این خبر مجعول، خاطرۀ ناراحتیها و دلشورههای سیسالۀ ما علاقهمندان همیشگی پرزیدنت را در ذهنمان زنده کرد. خاطراتی که بهیاد روزگار گذشته وگذشتگان مرتباً مرور میکنیم.
سی سال پیش بود که یک روزی ناگهان خبر رسید که پرزیدنت که از ریاست جمهوری معزول شده و در تهران مخفی بودهاند، موفق شدهاند از چنگال دژخیم فرار کنند و به فرانسه پناهنده شوند. روزهای اول بر ما علاقهمندان از نگرانی چه گذشت، بماند! از خود میپرسیدیم پرزیدنت در میان امواج مخالفین و معاندین و مخاصمین چه میکنند و چه برنامهای برای آینده دارند؟ برای اطلاع از نظریات پرزیدنت در این باب ناچار به مصاحبههاشان با روزنامههای فرانسوی متوسل میشدیم. روزنامههایی که بهیادگار حفظ کردهایم. اولین مصاحبه با روزنامۀ فرانسوی لیبراسیون روز ۶ اوت ۱۹۸۱ منتشر شد. در این مصاحبه خواندیم که پرزیدنت بهتوصیه خانمشان تصمیم گرفتهاند رستم باشند:
«من گفتم من محکومم که سیاوش دوران جدید باشم. آن وقت زنم علیه من طغیان کرد و گفت چرا سیاوش باشی و رستم نباشی که مقاومت میکند؟»
نگرانی ما با خواندن این مصاحبه زیادتر شد چون سیاوش شدن را به رستم شدن، که خطراتی در بر داشت سخت ترجیح میدادیم. البته رستم شدن پرزیدنت همان اندازه که ما را نگران کرده بود، مایۀ هرّ و کرّ خنده و متلکپرانی مخالفین و معاندین شده بود. دربارۀ هفتخان پرزیدنت بهتقلید هفتخان رستم، قصهها پرداختند.
ولی ما به این لغزخوانیهای معاندین توجهی نداشتیم. ناراحت و متحیر بودیم که چرا خانم بنیصدر با سیاوش شدن پرزیدنت که خطری ندارد، مخالفت کرده است. علت را نمیفهمیدیم. تا این که یکی از معاندین نظری داد که غیر مستقیم به گوش ما رسید. گفته بود پرزیدنت یک چیزی از شهرت و محبوبیت سیاوش در میان مردم شنیده و مثل بچههای لوس، جدّ کرده که میخواهم سیاوش باشم. اما خانم بنیصدر که در شاهنامه، داستان سیاوش را از اول تا آخر خوانده، بهیاد دارد که وقتی سیاوش بعد از فرار از دست کاوس، به تورانزمین پناهنده شد، تورانیها برای این که آنجا حسابی پایبندش کنند و به این وسیله خاک تو چشم کاوسشاه بپاشند، جوان را با اینکه زن داشت، از نو داماد کردند و فرنگیس دختر افراسیاب را بهش دادند. حالا، خانم بنیصدر که تحت تأثیر تبلیغات پرزیدنت، اهمیت فوقالعادۀ وجود او در سیاست خاورمیانه و صلح جهانی را باور کرده، میترسد که انگلیسیها و آمریکاییها برای پاگیرکردن پرزیدنت و خاک تو چشم خمینی کردن بیایند مثلا دختر ملکه انگلیس یا دختر جیمی کارتر را برایش بگیرند.
اما نگرانی ما علاقهمندان در درجۀ اول، مسألۀ امنیت پرزیدنت ـ چه سیاوش چه رستم ـ بود. آن موقع تروریستهای جورواجور جمهوری اسلامی در گوشه و کنار اروپا مستقر و آمادۀ اجرای دستور پاکسازی مخالفان قدیم و جدید رژیم بودند. خوشبختانه دولت فرانسه در اتخاذ تدابیر امنیتی هیچ قصور نکرد. محل اقامت پرزیدنت را در محاصرۀ کامل پلیس قرار داد. تعدادی پاسبان و مأمور مسلح مراقب هرگونه رفت و آمدی بودند. ولی بهمرور که سیاست خارجی جمهوری اسلامی و نحوۀ اقدام مأمورانش شناخته شد، از شدت تدابیر امنیتی پلیس کاستند و طبیعی است که به همان میزان بر نگرانی ما افزوده شد. این تخفیف تدریجی محافظت ادامه یافت. از محاصرۀ پلیسی اقامتگاه پرزیدنت، فقط سه پاسبان ـ یک پاسبان در خیابان و دو پاسبان جلوی درِ آپارتمان ـ باقی ماندند. در مقابل اعتراض علاقهمندان پرزیدنت، استدلال مقامات فرانسوی این بود که اکنون بهخوبی روشن شده که حکومت جمهوری اسلامی به هیچ وجه اهل کینهتوزی و مجازات اقدامات گذشتۀ مخالفین نیست. بهدلیل اینکه نخستوزیران و سرداران رژیم گذشته، که حالا دیگر کاری به کار رژیم جدید ندارند، در اروپا و آمریکا بدون محافظ و مراقب زندگی عادیشان را میکنند. برای مثال آقای مهندس شریف امامی را اسم میبردند، نخستوزیری که بهادعای جمهوری اسلامی مسؤول کشتار جمعۀ سیاه ۱۷شهریور ۵۷ است (که بهحساب آنها چهار هزار و دویست و هشتاد نفر و بهحساب دولت ۹۵ کشته داشته) تاکنون کسی کاری به کارش نداشته است. به دنبال این احتجاج، از چند قربانی ترور یاد میکردند که جمهوری اسلامی خطر وجود و مبارزۀ آنها را برای موجودیت خود احساس کرده بود ـ اما دلیل آنها برای تخفیف تدابیر امنیتی پرزیدنت، ما را قانع نکرد و همچنان معترض باقی ماندیم تا چندی بعد که متوجه شدیم تعداد سه پاسبان اولیه، به دو پاسبان و در نهایت فقط به یکی در خیابان جلوی درِ خانه تقلیل پیدا کرد و عاقبت کار به جایی رسید که آن یک پاسبان درِ خانه را هم برداشتند. و در مقابل اعتراض علاقهمندان پرزیدنت، گفتند به پاسبان راهنمائی رانندگی سر خیابان سپردهایم که ضمن انجام کارش مراقب درِ خانۀ پرزیدنت هم باشد. این بود، تا چندی بعد که خیابان کلا به عابر پیاده اختصاص یافت.
معاندین لیچارگو در برابر دلشورۀ ما گفتند نگران نباشید. پرزیدنت اگر به تهران هم برگردد کسی کاری به کارش نخواهد داشت و چهبسا بتواند حقوق عقبافتادۀ بازنشستگیاش را هم زنده کند!
ولی نگرانی ما، تا وقتی پرزیدنت کتاب «خیانت به امید» را منتشر کردند، رفع نشده بود. این کتاب قطور با عنوان خطابی «عذرا همسر شجاعم»، تماماً خطاب به خانم بنیصدر است. پرزیدنت در این کتاب که مکرّر خانم را دربارۀ اقدامات متهورانۀ خود در برابر خمینی، بهشهادت میگیرند، تلویحاً به خوانندۀ نگران دلداری میدهند که منظورشان رستم بزنبهادر نبوده است. در این باب توضیح میدهند که بهشخص خود بهچشم یک اثر هنری نگاه میکنند و متذکر میشوند که هنرمندی خانم بوده که این اثر هنری را بهوجود آورده است. در صفحۀ ۲۲ کتاب جریان آن ساعتی که همسرشان آن را بهوجود آورده وصف شده است:
«چهرۀ تو، چهرۀ یک مبارز مملو از امید بود که غیر ممکن را ممکن میدید. چهرۀ زن بود. چهرۀ یک هنرمند بود که میرفت یک اثر هنری را بهوجود بیاورد. تو در کار ممکن ساختن غیر ممکن بودی. آیا به این امر شاعر هستی؟ با نگریستن به چهرۀ تو و گوش دادن به حرف تو و دوستان حاضر تصمیم گرفتم که رستم بشوم.»
خوب، رستم دستساز بهعنوان یک اثر هنری، دیگر نگرانی ندارد چون مثل سایر آثار هنری، اگر بهنظر کارشناس جعلی نباشد، جایش در موزه است. ولی این تابلوی هنری رستم شدن پرزیدنت باز گزک بهدست معاندین داد که با بیپروائی موزۀ رستمهای درِ حمام را عنوان کردند. ولی ما به آنها اعتنا نکردیم. مطمئن شده بودیم که دیگر خطر جنگ و جدال و مخاصمه برای پرزیدنت وجود ندارد. و اشتباه نمیکردیم. چون سالها از قضیۀ رستم شدن گذشت، و خوشبختانه دیدیم که پرزیدنت نه با کسی درافتادند و نه به حمله و هجوم مخالفان جوابی دادند. حتی در مورد کسانی که دشمن بدخواه خود فرضشان میکردند و کهنه دقّدلی داشتند، تا آنها در قید حیات بودند، در نهایت بردباری، زبان درکشیدند و هیچ نوع تعرضی نکردند که مایۀ سر و صدا و بگومگو و مرافعه بشود. ولی پس از درگذشت آنها، در چلّه یا سالشان، آنچه در دل داشتند در مصاحبههای رادیوئی بیرون ریختند. شنیدیم که معاندین بدخواه، بهجای تجلیل این صلحجوئی شایستۀ جایزۀ صلح نوبل، از قول پرزیدنت ساختهاند:
من آن رستمم کز پس کوهسار - زنم تیر بر گور اسفندیار
باری، اگر این کتاب هنری پرزیدنت نگرانی ما را رفع کرد، در عوض یک تألیف علمیشان «نفاق در قرآن» که خیلی پیش، در زمان ریاست جمهوری منتشر کرده بودند، ما را سخت گرفتار معاندین و مخالفین کرد. پرزیدنت فردای روزی که حکم ریاست جمهوری را از آیتالله خمینی گرفتند دستور دادند که متن سخنرانیهایی که در ماه رمضان در مساجد ایراد کرده بودند در مجموعهای با عنوان فوق منتشر شود. این کتاب در واقع بهترین هدیهای بود که به معاندین پیشکش شد. آنها که از خیلی پیش به پرزیدنت لقب کلاخوند داده بودند بهاستناد مندرجات این کتاب، لقب را کاملا ثابت و تثبیت کردند. بنا به تعریف آنها «کلاخوند»، آخوند مدرسهرفتهای است که بهجای عمامه کلاه سر میگذارد و بهقصد دلبری از مقام ولایت و حوزۀ علمیه، زور میزند دُگمهای مذهبی یا آخوندی را با دلایل علمی ثابت کند. مثلا میکوشد که بهموجب اصول استریوُشیمی بیولوژیک پاستور، بهثبوت برساند که آب کُر (محتوای ظرفی بهطول و عرض و عمق سه وجبونیم) بهترین پاککنندۀ هر نوع آلودگی و عفونت است. یا حجاب اسلامی را بهاستناد تئوری الکترومانیتیک ماکسول، بهعلت امواج شهوتزای موی زنان، توجیه میکند و یا اصل ولایت فقیه را بهحکم روحالقوانین مونتسکیو، بهعنوان دموکراتترین سیستم حکومتی به تمام جوامع بشری توصیه میکند. معاندین در این کتاب بخصوص روی سخنرانی پرزیدنت که در مسجد امیرالمؤمنین مهرآباد جنوبی ایراد کرده بودند، انگشت گذاشتند و گفتند کسی که در سخنرانی دربارۀ مقام زن، کتک زدن زنان را بهاستناد علم روانپزشکی توجیه میکند، بحق، اعظم و اکبر کلاخوندهاست و نامش بهعنوان بزرگسلسلۀ کلاخوندیان ثبت خواهد شد. هایوهوی معاندین دربارۀ این سخنرانی چه بود؟ بعد از پایان سخنرانی، خانمی از حاضران مسألۀ کتک زدن زنها یعنی «اضربوهن» موضوع آیۀ ۳۴ از سورۀ نساء را مطرح میکند و میپرسد که فلسفۀ این که مرد، زن را اگر نافرمانی کرد در خانه حبس کند و درصورت تکرار اضربوهن، یعنی کتک بزند، چیست؟ پرزیدنت در جواب، با تئوری علمی روانپزشکی و عارضۀ مازوخیسم (آزارطلبی) موضوع را توجیه و تفسیر میکنند:
«به روانپزشکی مراجعه کنید فلسفهاش را به شما خواهند گفت. بعضی زنان در رابطه با همخوابگی خشونتپذیرند. من در رابطه با این مسائل نیستم، از قول آنها میگویم. چون در طی قرون زن در موقعیت مادونی بوده و همیشه در حالت تحقیر و توسری خوردن بوده، یک حالت بیم و هراس در او هست و این حالت در بعضی زنها شدید است، متمایل به یک حمایتی میشوند و این حمایت بهصورت خشونتطلبی درمیآید و خشونت میطلبند. این آیه در مورد نشوز است. نشوز بهمعنی نافرمانی است. اما نه بطور مطلق. منظور از نشوز همانطور که امام خمینی تفسیر کرده نافرمانی جنسی است، نافرمانی در رختخواب، آن هم ممکن است در تمام مدت زندگی یک دفعه اتفاق بیفتد که یک خشونت جزئی لازم دارد، اگر کفایت نکرد یک خشونتی میخواهد و موردش را روانپزشک یا حاکم شرع حل خواهد کرد یا دکتر باید تشخیص بدهد.» (سخنرانی ۱۸ رمضان ۱۳۹۹ (۱۳۵۸) در مسجد امیرالمؤمنین مهرآباد جنوبی)
معاندین بدخواه چه جار و جنجالی راه انداختند که ببینید پرزیدنت چه تصوری از رختخواب زن و شوهر دارد. که عیناً سربازخانۀ عشرتآباد صد سال پیش را در نظر میآورد. سرگروهبان شیرعلی به سرباز وظیفه نقلعلی فرمان میدهد براستراست، بهچپ چپ، عقبگرد! که سرباز بیچاره، چه بخواهد و چه نخواهد باید اجرا کند وگرنه بهجرم نافرمانی حبس و شلاق را تحمل کند. پرزیدنت بر اساس دیسیپلین نظامی، بهعنوان کلاخوند مجتهد در واقع فتوی داده که زن اگر در رختخواب نافرمانی جنسی کرد، شوهر با یک جفت کشیده به اجرای فرمان مجبورش کند و اگر به نافرمانی ادامه داد با مشت و لگد به فرمانبرداری وادارش کند!
سوء نیت معاندین را ملاحظه میکنید؟ از کدام کلام پرزیدنت یک جفت کشیده مفهوم میشود. چرا فقط یک کشیده نه؟ و لگد را از کجا آوردهاند؟ چرا منظور تنها یک مشت نبوده باشد؟ آنها، این توصیۀ مهم پرزیدنت را هم که اندازه و میزان کتک را بهنظر حاکم شرع و روانپزشک موکول کردهاند، عمداً ندیده گرفتند. و وقتی یادآورشان شدیم، گفتند بله، اطلاع داریم که پرزیدنت با حسن تدبیر جبلی درنظر داشته در دوران ریاست جمهوری در تمام محلات شهر سرویس کشیک شبانه و اورژانس حاکم شرع ایجاد کند و بهموجب مقرراتی که پیشنویس طرحش را دیده بودیم، شوهر بلافاصله نافرمانی را بهاطلاع اورژانس محل میرساند. حاکم شرع کشیک فوراً بالای سر رختخواب حاضر میشود. پس از ملاحظۀ وضع رختخواب و بازرسی بدنی زن بهوسیلۀ شوهر، اگر موجبات اجرای فرمان را از نظر جسمانی فراهم دید، بدون توجه به معاذیر روحی و احساسی و عاطفی و غیره، با درنظر گرفتن سن زن و چاقی و لاغری یا سلامت و بیماری او، حکم میزان و نوع کتک و تعداد ضربات را صادر و به زن و شوهر ابلاغ میکند. چنانچه زن خواب رفته یا خوابآلوده باشد، مکلف است که او را برای ابلاغ حکم، بیدار کند. البته حقالقدم و حقالجعالۀ قاضی شرع برعهدۀ زن نافرمان است که از مهریۀ او برداشت میشود.
اما خانمهای معاند که فکر میکردند، دور از جون، پرزیدنت مرحوم شدهاند، وقتی دیدند که نه، طوری که نشده حتی چهار پنج کیلو هم گوشت آوردهاند، دوباره آتشی شدند. گفتند و نوشتند که این جناب پرزیدنت که میگویند پیش از پرزیدنتی، ده بیست سال در فرنگ زندگی کرده، آیا اتفاق نیفتاده که در این مدت روزنامه بخواند تا بداند که در دنیای متمدن عمل جنسی شوهر با زن، اگر به زور کتک یا تهدید به کتک صورت بگیرد، تجاوز جنسی به عنف محسوب میشود و به شکایت زن، شوهر در دادگاه جنائی محاکمه و محکوم میشود؟ و آیا نشنیده که خارج از کادر نظامی و ارتشی، فرمان دادن مخصوص چاروادارها یا گاریچیهاست که به اسب و الاغ و قاطر، با الفاظ و اصوات خاصی فرمان میدهند که راه بیفتد یا توقف کند؟ و آیا خبر ندارد که اگر حیوان به فرمان حرکت کردن یا ایست عمل نکرد چاروادار یا گاریچی حق زدن او را ندارد. چون زدن حیوانات هم جرم است و زندان دارد.
خانمهای معاند بسیار عصبانی بهعنوان مدعیان خصوصی، بههیچ وجه دستبردار نبودند. اولا در نامۀ پر احساسی به خانم پرزیدنت پیشنهاد کردند که به عِرق حمیت زنانه، حتی اگر شخصاً سابقۀ کتکخوری نداشته باشند، بخاطر این فتوای چاروادارانۀ کتک بهازای نافرمانی زنها، از پرزیدنت طلاق بگیرند. از طرف دیگر در نامۀ مفصلی، از دادستان دادگاه جزائی بینالمللی خواستند که بهاستناد مادۀ ۷ قرارداد بینالمللی راجع به حقوق مدنی و سیاسی مصوب ۱۶ دسامبر ۶۶ که مجازات و خشونت بیرحمانه و غیرانسانی یا ترذیلی را ممنوع میکند، پرزیدنت را بهعنوان فردی که ریاست یک کشور عضو سازمان ملل متحد را عهدهدار بوده و رفتار خشونتبار غیرانسانی و ترذیلی شوهران نسبت به زنانشان در رختخواب را در سخنرانی عام توجیه و تأویل و در کتاب خود چاپ و منتشر کرده، بهجرم جنایت علیه بشریت، که مشمول مرور زمان نمیشود، تحت تعقیب قرار دهد.
در این گیر و دار، اقدامات انساندوستانۀ ما طرفداران، که میکوشیدیم، با توجه به وضع روحی پرزیدنت، جماعت خانمهای معاند را از خر شیطان پیاده کنیم به جایی نمیرسید. تا عاقبت از ناچاری دستشان را گرفتیم و بالای سر پرزیدنت بردیم. دلشان سوخت، گذشت کردند و ما، پرزیدنت مدیر و مدبرمان را بازیافتیم. فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحمالراحمین.
بعدالتحریر ـ از همدلانی که دستی در اینترنت دارند، خواهشمندیم برای تسکین آلام کسانی که شایعۀ واقعۀ مؤلمه را شنیده ولی مژدۀ بقای پرزیدنت از بیبیسی، را نشنیده باشند، این بشارتنامه را هرچه زودتر منتشر نمایند.