روزی بود و روزگاری بود ،غیر از مشتی دجال که برمملکت دارا و آذر حکومت میکردند ،هیچکس نبود، حتی خدائی که دجالان تبلیغش را میکردند ، و به نام نامی او سر میبریدند گوش تا گوش.
یکروز یکی از این دجالان خود را به شکل یک چوپان در آورد، و ادعا کرد که برای گوسپندان تمدن بزرک نه ! بلکه گفتگویش را میاورد .
گوسپندان، که از دست گرگهائی که دجالان تربیت کرده و به جان آنان انداخته ، عاصی شده بودند ، با یک شبیخون بیست میلیونی، منتخب دجالان را به طویله رانده و چوپان به ظاهر اهل تسامح را به جلو رانده ،و گوسپند وار دنبال او روان شدند . چوپان که گرگی در لباس میشچوپانی بود توسط عوامل سر خود اش بجان رهبران گوسپندان افتاد، و از اهل قلم آنها هم نگذشت، و با طناب و چاقوی ضامن دار امام زمانی ،چندین گلو و شاهرگ را پاره و خفه و مفقود الاثر کرد، تا گوسپندان بفهمند که چه برسرشان آمده هشت سال گذشت . این چوپان مارمولک ،که در بازی کردن فیلم و ننه من غیبم استاد بود، همه تقصیر ها را گردن عواملی انداخت که نامرئی بودند، و مردم که فکر میکردند این چوپان، تافته جدا بافته است زمانی فهمیدند که کار از کار گذشته بود، و دلقکی راستگو جای این چوپان دروغگو را گرفته بود .
از آن جائی که گوسپندان ساده هستند اول دور دلقک محمود جمع شدند ،به امید نان نفتی برایش هورا کشیدند، و فراموش کردند که در هشت سال گذشته چه کلاهی سرشان رفته . کم کم فهمیدند که این یکی هم هر چند دروغگو نیست، و هر چه میگوید راست است، و از ته دل میگوید و شعورش بیشتر از این نمیرسد که: اسرائیل غاصب باید از روی زمین محو شود. و امام زمان از جماران ،که جاده آن پهن شده و اسفالت شده ظهور خواهد کرد ، و سوار بمب اتمی که این دلقک ساخته سوار شده و به جنگ اکوان بوش خواهد رفت>
از انجائی که این دلقک حرف دهنش را نمیفهمید، حتی جمعی از دجالان از او روی گرداننده و ترتیب یک انتخابات میان دوره ای را دادند تا اورا بفرستند اسرائیل، دوره آدمکشی را تکمیل تر کند و بداند چگونه میشود مردم بیگناه یک باریکه را، که اسیر عده ای دیگر از نسل همین دجالان هستند قتل عام کرد .
و اما !
چوپان دروغگو، که در حقه بازی و هنر پیشگی در محضر علی چلاق ،از شاگردان هیچ بزرگ، دوره دیده بود بیکار ننشست ،و عده ای از عمله اکره های خود را مامور کرد که چو بیاندازند که چوپان دروغگو توبه کرده،و درس گرفته از گذشته، و حالا باید بیاد و تلافی گذشته را بکند . و عده ای از گوسپندان که هنوز شکمشان از صابونی که برای نان نفتی زده بودند، و جای دیگرشان عکس العمل نشانداده بود کیفور بودند، رفتند دنبال چوپان دروغگو و آوردندش به صحنه. و با کمک چند نفر مثلا مقاله نویس و فکاهی نویس داخلی و خارجی، تقریبا داشتند مخ نداشته عده ای از گوسپندان را کار میگرفتند که، دجال دیگری که از همین طایفه بود در گوش چوپان گفت: گوسپندان اینطور که معلوم است دست تو را خوانده اند و دنبه لای تله تو دیگر نخواهند داد و به همین میمون بازی بیشتر علاقه مندند تو برو منصرف شو من آبروی نداشته ات را میخرم و تو بگو بخاطر من انصراف میدهی.
چوپان دروغگو چون از اولش هم دروغکی اعلام امادگی کرده بود و میخواست درجه حماقت بعضی از گوسپندان را اندازه بگیرد ، و با این علم که :
تا در ایران بود فقیه ولی
چه علی خاجه و چه خواجه علی
زد به چاک و با یاران باران رفت
بالا رفتیم دروغ بود پائین آمدیم شلوغ بود نون رهبر تو دوغ بود
یکروز یکی از این دجالان خود را به شکل یک چوپان در آورد، و ادعا کرد که برای گوسپندان تمدن بزرک نه ! بلکه گفتگویش را میاورد .
گوسپندان، که از دست گرگهائی که دجالان تربیت کرده و به جان آنان انداخته ، عاصی شده بودند ، با یک شبیخون بیست میلیونی، منتخب دجالان را به طویله رانده و چوپان به ظاهر اهل تسامح را به جلو رانده ،و گوسپند وار دنبال او روان شدند . چوپان که گرگی در لباس میشچوپانی بود توسط عوامل سر خود اش بجان رهبران گوسپندان افتاد، و از اهل قلم آنها هم نگذشت، و با طناب و چاقوی ضامن دار امام زمانی ،چندین گلو و شاهرگ را پاره و خفه و مفقود الاثر کرد، تا گوسپندان بفهمند که چه برسرشان آمده هشت سال گذشت . این چوپان مارمولک ،که در بازی کردن فیلم و ننه من غیبم استاد بود، همه تقصیر ها را گردن عواملی انداخت که نامرئی بودند، و مردم که فکر میکردند این چوپان، تافته جدا بافته است زمانی فهمیدند که کار از کار گذشته بود، و دلقکی راستگو جای این چوپان دروغگو را گرفته بود .
از آن جائی که گوسپندان ساده هستند اول دور دلقک محمود جمع شدند ،به امید نان نفتی برایش هورا کشیدند، و فراموش کردند که در هشت سال گذشته چه کلاهی سرشان رفته . کم کم فهمیدند که این یکی هم هر چند دروغگو نیست، و هر چه میگوید راست است، و از ته دل میگوید و شعورش بیشتر از این نمیرسد که: اسرائیل غاصب باید از روی زمین محو شود. و امام زمان از جماران ،که جاده آن پهن شده و اسفالت شده ظهور خواهد کرد ، و سوار بمب اتمی که این دلقک ساخته سوار شده و به جنگ اکوان بوش خواهد رفت>
از انجائی که این دلقک حرف دهنش را نمیفهمید، حتی جمعی از دجالان از او روی گرداننده و ترتیب یک انتخابات میان دوره ای را دادند تا اورا بفرستند اسرائیل، دوره آدمکشی را تکمیل تر کند و بداند چگونه میشود مردم بیگناه یک باریکه را، که اسیر عده ای دیگر از نسل همین دجالان هستند قتل عام کرد .
و اما !
چوپان دروغگو، که در حقه بازی و هنر پیشگی در محضر علی چلاق ،از شاگردان هیچ بزرگ، دوره دیده بود بیکار ننشست ،و عده ای از عمله اکره های خود را مامور کرد که چو بیاندازند که چوپان دروغگو توبه کرده،و درس گرفته از گذشته، و حالا باید بیاد و تلافی گذشته را بکند . و عده ای از گوسپندان که هنوز شکمشان از صابونی که برای نان نفتی زده بودند، و جای دیگرشان عکس العمل نشانداده بود کیفور بودند، رفتند دنبال چوپان دروغگو و آوردندش به صحنه. و با کمک چند نفر مثلا مقاله نویس و فکاهی نویس داخلی و خارجی، تقریبا داشتند مخ نداشته عده ای از گوسپندان را کار میگرفتند که، دجال دیگری که از همین طایفه بود در گوش چوپان گفت: گوسپندان اینطور که معلوم است دست تو را خوانده اند و دنبه لای تله تو دیگر نخواهند داد و به همین میمون بازی بیشتر علاقه مندند تو برو منصرف شو من آبروی نداشته ات را میخرم و تو بگو بخاطر من انصراف میدهی.
چوپان دروغگو چون از اولش هم دروغکی اعلام امادگی کرده بود و میخواست درجه حماقت بعضی از گوسپندان را اندازه بگیرد ، و با این علم که :
تا در ایران بود فقیه ولی
چه علی خاجه و چه خواجه علی
زد به چاک و با یاران باران رفت
بالا رفتیم دروغ بود پائین آمدیم شلوغ بود نون رهبر تو دوغ بود
6 comments:
سلام
من لینکتون رو ثبت کردم
اگه میشه شما هم لینک سایت ما رو به بخش پیوندهاتون اضافه کنید
ممنون
www.karshenasi.com
هميشه امكان بدتر شدن هست رفيق
سلام عیدت مبارک! این قصه را شبها باید برای بیلی بخوانم تا گول چوپان دروغگو را نخورد.
درود بر آقای خرسندی عزیز
من یک فیلم دریوتیوب از شما دیدم که درباره برادرتان صحبت میکردید. امیدوارم اشتباه نکرده باشم ولی فکرکنم خودتان بودیدو خیلی خوشحال شدم از دیدنتون
این شعرتون که توش کمبزه و خیار هست منو یا ادون شعر برادر گرامی هنرمندشما انداخت که برای بانوی غزب سیمین بهبهانی سروده بودند
چون من بزکم کمبزه ای تو و خیاری
سیمین سه بواری
من عاشق این شعرم چون عاشق سیمین بانو هستم و نزدیک یک سال هم از آخرین دیدار من با این فرشته میگذره و نمیدونم کی دوباره او را خواهم دید
نوروزتان پیروز
درود بر آقای خرسندی عزیز
من یک فیلم دریوتیوب از شما دیدم که درباره برادرتان صحبت میکردید. امیدوارم اشتباه نکرده باشم ولی فکرکنم خودتان بودیدو خیلی خوشحال شدم از دیدنتون
این شعرتون که توش کمبزه و خیار هست منو یا اون شعر برادر گرامی هنرمندشما انداخت که برای بانوی غزل سیمین بهبهانی سروده بودند
چون من بزکم کمبزه ای تو و خیاری
سیمین سه بواری
من عاشق این شعرم چون عاشق سیمین بانو هستم و نزدیک یک سال هم از آخرین دیدار من با این فرشته میگذره و نمیدونم کی دوباره او را خواهم دید
نوروزتان پیروز
مانی خان گل
سال نو مبارک
امیدورام هر روزت به شیرینی قلمت و به شادی و سرزندگی وجودت باشد
شرمنده که بدلیل خرابی کامپیوتر نتوانستم بوقت لازم خدمت برسم
Post a Comment