باز کن پنجره را
به تمنای تو این مرغ دلم میخواند
باز کن پنجره را
تا صدای دل من
به دلت
شوق پریدن بدهد
چاره اش آسان است
قصه ی شیشه و سنگ
قفس پنجره را درمان است
----------
وقتی گیسوان ابر
صورتت را نوازش میکند
و نفس زمین زلفانت را
طعم خیس عشق
با نسیم میاید
--------
دستان تو چه مهربانست با شانه هایم
وقتی بار زندگی را بر میدارم
وفراموش میکنم همه چیز را در آغوش تو
به جز تو
که رویا میشوی در خلسه جانم
و لبخند میشوی بر لبانم
و آرامش پرواز میکند در خیالم
من دیگر نیستم آنجا
و فراموش میشوم در تو
چه مهربانند لبانت
که میبوسند جای زخمی را که
روزگار بر دل دستم گذاشته
وقتی که نان را از روی دیوار میکندم
چه مهربان است پوست تنت
وقتی پینه های دستم را چون
لطیف حریر حس میکند
من دوست داشتنت را دوست دارم
که مهربانانت در آنجا جمعند
-----------
پرده ای هست میان من و تو
که سراپا ز محبت منقوش
تار آن بسته به تار دل من
پود آن تافته از عشق خموش
گره بر خنجر ابرو تو مزن
نکند تار دلم پاره شود
آنهمه عشق که دارم در دل
ترسم از اخم تو یکباره شود
به تمنای تو این مرغ دلم میخواند
باز کن پنجره را
تا صدای دل من
به دلت
شوق پریدن بدهد
چاره اش آسان است
قصه ی شیشه و سنگ
قفس پنجره را درمان است
----------
وقتی گیسوان ابر
صورتت را نوازش میکند
و نفس زمین زلفانت را
طعم خیس عشق
با نسیم میاید
--------
دستان تو چه مهربانست با شانه هایم
وقتی بار زندگی را بر میدارم
وفراموش میکنم همه چیز را در آغوش تو
به جز تو
که رویا میشوی در خلسه جانم
و لبخند میشوی بر لبانم
و آرامش پرواز میکند در خیالم
من دیگر نیستم آنجا
و فراموش میشوم در تو
چه مهربانند لبانت
که میبوسند جای زخمی را که
روزگار بر دل دستم گذاشته
وقتی که نان را از روی دیوار میکندم
چه مهربان است پوست تنت
وقتی پینه های دستم را چون
لطیف حریر حس میکند
من دوست داشتنت را دوست دارم
که مهربانانت در آنجا جمعند
-----------
پرده ای هست میان من و تو
که سراپا ز محبت منقوش
تار آن بسته به تار دل من
پود آن تافته از عشق خموش
گره بر خنجر ابرو تو مزن
نکند تار دلم پاره شود
آنهمه عشق که دارم در دل
ترسم از اخم تو یکباره شود