Wednesday, May 30, 2007

خلاصه رسید

امروز دهم خرداد است و من متولد شدم دو ماه پیش شعری برای تولدم گفتم که با این بیت شروع میشد:
یکسال اضافه تر شد عمرم ز سال پیشش/چرخ فلک فرو کرد بر من دوباره نیشش
این شعر را اخوی در نشریه اصغر اآقایش چاپ کرد من هم در سایت دارمش
این برای امروز

روز دهم ز خرداد/ در دفتر سجلات /در سال بیست و ششم/ ثبت است زاد روزم

دنیای ما مجازی است/رایانه است زمانه// من هم در این زمانه/وبلاگم و به روزم

هرگز نگشته دی سی / نه مانده ام به پیسی/ در کوره های شادی / در حال سوخت و سوزم

آپ ام کندنگاهت / نگاه گاه گاهت/ کمتر بکن اضافه / قوزی بروی قوزم

پاره قبای دنیا/ از جنگ و دشمنی ها/من با نخ صداقت/مشغول دوخت و دوزم

یک آرزو مرا هست/ مام وطن شود پاک/از هر چه شیخ و ملا /مردن همه به گو.......م

Tuesday, May 22, 2007

تاثیر بازی

دعوت شدم به این بازی وبلاگی راستش فقط نخواستم روی خاتون را زمین بیاندازم والا من از این بازیها نه سر در میارم و نه سوادشو دارم که بازی کنم اگه شطرنج بود یا تخته نرد خوب بد نبود روی چند نفری رو کم کنم اره تخته بازم والا بازی نکرده اینقدر کری نمیخوندم

برگردیم سر تاثیر گذار ترین چیزها در زندگی ،راستش هر چه فکر میکنم هر چی و هر کی و هر کجائی در من تاثیر گذاشته که نمیتونم از هم تفکیکشون کنم خیلی مشکله .میزنم چهچه بلبل تا خرم بگذرد از پل پدرم . یا تیر بتاریکی میاندازند تا روشنائی را بپایند مادرم .یا من شعر روا ن و ساده میگویم بی قمپزو بی اراده میگویم برادرم .یا مهربانی وفداکاری و ازخودگذشتگی جلیل آقا . یا دبیر زبانم آقای مختار پناه. یا سازمان کوهنوردی ابر مرد. یا کتاب پر اثر ماتیسن .یا دکتر مصدق. یا شاه . یا دکتر بختیار. یا خمینی و یا شماها،بله همین شما ها که دارید میخونید نه نمیشه فرق گذاشت و یکی را ارجعیت داد من اصولا ادم تاثیر برداری هستم نمونه اش هم همین دعوت خاتونک که در من این تاثیر را گذاشت که شما الان خوندید

Friday, May 18, 2007

شیخ نامه

شیخ اینچنین که میکشدت سوی آسمان

با آن طناب فاسد و پوسیده کلام

ترسم ز اوج تو را سر نگون کند

هرگز ندیده ام که ریا آورد دوام

...............

شیخ از چه روی وعده به میعاد میدهد

داد سخن ز هستی و بنیاد میدهد

با تیشه ریشه ی انسانیت برید

بیدادگر سخن ز چه از داد میدهد

............

این غائله ز گور تو ای شیخ شد به پا

جز ننگ آن نبود حاصلی تو را

از آن چراغ دشمنی و جهلِِ ِ دست توست

کین روزگار سرد و سیه گشت بهر ما

................

شیخا بکن تو در آئینه یک نگاه

کز زشتی وجود تو شد عمر ما تباه

آن روز روشنم ز کلام تو تیره شد

وین شام تیره ز نور تو شد سیاه



Tuesday, May 15, 2007

آپش کن

دوستان تماس میگیرند بهر طریق که چرا اینقدر دیر به دیر وبلاکت را آپ میکنی از یکطرف میبینم راست میگویند برای اینکه نگاه میکنم به بعضی وبلاگها که گاهی چند بار در روز مطلبی مینوبسند از خودشان یا از دیگران و یا اینکه چندین لینک میگذارند توی سایتشان و هیچ وقت هم از خودشان حرفی برای گفتن ندارند در جائی دیگر یکنفرهر روز به اندازه یک ماه تایپ کردن من پشت سر هم از نظر سرعت چیز مینویسد با خودم میگویم اینها کار و زندگی ندارند یا از این کار پول در میاورند و خرجشان را میگذرانند بعد فکر میکنم چه در امدی مگر اینکه کسی خودش را بفروشد یا وقتش را و دروبلاگش به این و آن بند کند برای اینکه خیلی وقت میخواهد که بگذاری و اینقدر با ربط وبی ربط بنویسی حالا بعضی ها در خارج ایران در کشورهای مخنلف پول بیکاری یا پناهندگی از دولت میگیرند و وقت زیاد دارند چون کار نمیکنند بیشتر در خانه هستند و وقت نوشتن زیاد دارند اما من و امثال من هم بقول دوستم عبدالقادر بلوچ فکر نان نمیگذارد فکر دیگری بکنیم از خروسخوان تا بوق سگ مشغول تلاش برای معاش هستیم همینقدر هم که وقت میگذاریم و گاهگاهی آپش میکنیم جای شکرش باقیه
البته وقتی که میکنیم تا سری به سایر وبلاگها بزنیم از وقت خوابمان و خودمان میزنیم چون دیدن دوستان واجبتر است
شاید در مورد ما بشود گفت:من از بینوایان نیم روی زرد غم بینوائی رخم زرد کرد.بگذریم با یک شعرکه ایرج سرشار دوست نازنینم برای تولد م گفته حال کنید

بر پله شصت تا که (منصور )نشست

صد شکر رکورد کار و کوشش بشکست

گفتم با او که خویش کن باز نشست

زان پیش که از شما شود باز نشست


ایرج سرشار از شاعران خوب ونکوور است چند وقت پیش دو بیت شعر برایش خواندم و از او خواستم که دنباله اش را بگوید . گهگاهی سربسر همدیگر میگذاریم . چند روز بعد تلفن کرد و هرچه از دهنش درامد نثار من کرد .علت را پرسیدم گفت: به جان خودت تا به حال کسی من را اینجوری قفل نکرده بود گور پدر تو با این
نردبان عشقت که چند روزه هنوز نتونستم ازش پائین بیام هر کار میخواهم بکنم یاد این نردبان لعنتی تو میافتم نه میتونم شعر بگم نه میتونم چیز بنویسم در یک نامه ساده هم این نردبانه پیداش میشه

این شما و اینهم
نردبان عشق

بشنو زمن حکایت عشق از زبان عشق

تا پر شود پیاله ی جانت ز جان عشق

خواهی که عاشقانه سیرکنی عرش عاشقان

بالا بیا به عشق تو از نردبان عشق

عشق آمده به عشق که روشن کند رهت

همراه عاشقان بشو با کاروان عشق

پیرم نگه مکن که جوان ست قلب من

هستم همیشه با تب عشقت جوان عشق

گلهای عشق میشکفد در دل جوان

این باغ پر ز گل شد و من باغبان عشق

عشاق میهنم همه در بند و حبس شیخ

آزرده از مظالم شیخان روان عشق

یک آرزوست تا که ببینم به عمر خویش

آزاد و سرفراز همه زندانیان عشق



Wednesday, May 09, 2007

چنین گفت زردشت

مگر نمیخواستی در آتش شنا کنی
در برف بسوزی

مگر نمیخواستی در باد خاک شوی
خاک را هوا کنی

من از آبهای سرد بودم تو آتش

من از شن بودم تو بادهای هیمالیا

چشمهایت را به موهای پرپشتم نزدیک کردی

کبریتی زدی به خاشاک روی توده هیزم

موهای کوتاه شلوغم هر کدام مثل یک شمع خاموش سرخ

روی خامه کیک ایستاده بودند

تولدت مبارک

چند ساله شدم؟ چند هزار ساله شدی؟

قل قل که حباب زدند مردمکهایت
روی شراب موهایم؟
و کاهنان زردشت درهای معبد مقدس گشودند

از تپه فرو شد زردشت

به غار یخ مار آتشین

تو تو شیری
به گرسنگی یک گرگ
بو کشیدی بر تاریکیهای سر تر
با نگاه مراقب براقت

گوش خواباندی
بر گوشه های مخفی ناهموار

با نی نی کشاف چشمایت
تا باز گدازه گدازه آذرین قندیل ببندد
آتشفشان صدایت

وغار خاک شود
خاک هوا
هوا آب
آب ابر
زیر پاهای مذابت

دریاچه ای ببارد

جیوه شود


چنین گفت زردشت


باز که میکنم مشتم را
دوست داری تبخالم بزنی در شن
رها شوی از قله های سفیدت

طوفان شمالی


پاهای تگرگی ام
که سوزن سوزن خاک
دوست داری جدا شوی
مثل یک ریتم شنگول خوش

از دایره آتش

خوشت میاید بیخودت کنم؟
جدا شوی از مدارت
سنگپاره کهکشانی داغ
خوش خوشانت شود

بریزی شهاب شهاب گرگر

سر سر که میخوری؟
ترک ترک بشکنم

مثل یخ روی دریاچه

زیر رقص پاهایت؟


دسته دسته ماهی های سفید میریزند
از دهان خندان دریا
بر گلوی رود
نخمهای باد
می بندند بر آب


چند سال بود سخت شده بودم
مثل سیب آدم
در حفره ای مانده بودم در حنجره رود
پوسته پوسته انتظار بسته بودم
تا بترکاندم یک جریان ناگهانی
برقصانمش بجنباندم بازش کندم
بریزدم پوسته پوسته از دیوار سکوت
ماله ام بکشد رنگش بدهم خوشکلم کند

چند سال بود گره گره به خودم
خاک به خاک پیچیده بودم تا دستهایش
بازم کند بوزانمش بازی بازیش دهم ناز نازی کند


چند سال بود می چرخیدی
مثل تیر ارش گرد سر خاک

پیدا نمیشدم
می ستیزیدی با جاذبه؟

عاشق نمی شدم
چند سال بود
فتیله نمیگرفت؟
شمعها را فوت نکرده بودی؟


تولدت مبارک

چند هزار ساله شدی؟ چند ساله شدم؟


خورشید رها میشود
درون کیسه ای از آب
ماهی خاک توک میزند
بر جداره باد
ترک میخورد استخوان آب

و تو می چسبی معلق مثل هوا
بند میشوی مماس تکه خونی سبک

از محیط بودنم

پارو میکشی
بر بیشمار قایق آتشین
که رها میشوند از نافم
زیبا میشوم



تولدت مبارک
امسال اهورا هدیه اورده است برایم
بر شانه های جوان تنومندش

اهورا تو را
لخته ای خون در مکعبی از آب
از قطب آورده و این همه راه
گوش داده به صدای تپیدنت
در مویرگهای شفاف یخ


مگر نمیخواستی راه باشم
و رگ رگ تویم بدوی؟
شیری روان باشم
و بمکی جرعه جرعه مرا؟
مگر صدایم نزدی؟
نخواستی یک شقایق دیگر نوک قله میان برف بسوزد
یک ماهی تازه میان شن شنا کند
یک حباب بر خاک برقصد
یک ذره خاک دوباره بخار شود

قصه ات کنم؟

مگر نمیخواستی
طلوع کنی جدا شوی مثل راهی نو از میان پاهایم

تا زردشت فرود بیاید از تپه

بودا از هیمالیا

موسی از طور

عیسی از جابلقا

محمد از حرا

و تو از عریانی من

مگر نمی گفتی

اینهمه نزدیک اینهمه دور باش


تولدت مبارک



چنین گفت زردشت











برای تولدم بود از طرف دوستم نیلوفر شید مهر

Friday, May 04, 2007

شعر

ای یار بیا/ بانک مرا/ فرض بگیر

یک بوسه بیا /از لب من/ قرض بگیر

مُلک دل من /عرصه جولان/ تو باد

اشغال کُن اش/ زطول وهم /عرض بگیر

-------------------------------

درباره خودم در جواب دوست


من شعر جدید و کهنه میخوانم

ابزار و عروض را کمی دانم

من با دو سه واژه میکنم غوغا

هستم چو مرید حضرت نیما

از پنجره های باز تا پرواز

از بال سکوت در شب آواز

از فهم زمین و سبزی باران

بی رنگی دار و سرخی یاران

شاعر نشدم به زور و بی مایه

هست این هنرم ز دامن دایه

شعرم شکرین نمک زده ِزِیت است

انگار نکن فقط همین بیت است

شعر از غزل و قصیده هم دارم

هم کهنه و نو رسیده هم دارم

از قافیه هیچ در نمی مانم

شعر است غذا و قوت جانم

مشهور شدست نام خورسندی

چون طوسی و بلخی سمرقندی

دیوانم اگر نمیشود پیدا

اصلا نشدست چاپ تا حالا

اشعار مرا به زور و زر ببرند

کالای مرا به خنده ای بخرند

دوران مزخرفات خیلی نو ست

نه قافیه لازم است نه وزن درست

معنی ندهد اگر پسا نو باشد

گویند که گندم است ولی جو باشد

..............................