Thursday, December 25, 2008

سالگرد زلزله بم

این سروده ی روز بعد از زلزله است که اینجا به مناسبت سالگرد آن دوباره میاورم



دیدی آفت زد به بادمجان بم
کرد ویران کلبه ی دهقان بم

خالق رحمان ببین رحمی نکرد
بر زن و بر کودک و مردان بم

زلزله گر آیت خاص خداست
آیت الله از چه زد بنیان بم

بم که شد ویران به دست شاه و شیخ
از چه ویران تر کنی ویران بم

گشت ویران خانه ها کاشانه ها
وآنچه بود از ارک و از زندان بم

زیرو رو گردید و یکسان شد بخاک
گوهر پیدا و هم پنهان بم

بهر درمان و دوا جائی نماند
سرنگون شد مهد بیماران بم

بار دیکر داغ دیدند و فراغ
آنکه ماند از جمله ی پیران بم

در عزای بم نه کرمان است و بس
در عزا و ماتم است ایران بم

ما که دوریم از وطن کوتاه دست
هموطن جان شما و جان بم

Wednesday, December 24, 2008

Sunday, December 21, 2008

انار شب چله

یک خاطره از انار

کلاس چهارم دبستان بودم، معلمی داشتیم که اسمش خانم قره گوزلو بود خیلی خوشگل بود و همه ی مردهای مدرسه هواشو داشتند . یک روز سر کلاس با خودش یک انار آورده بود و مشغول خوردن بود ، خوب ما بچه هائی که در آن موقع ها کمتر میوه میدیدیم و اگر فصلی هم نبود اصلا نمیدیدیم ، در حالی که دهانمان آب افتاده بود ، من بلند بلند چند بار تکرار کردم که :خانم قره گوزلو همه ی انارو خورد. و این تبدیل شد به :خانم همه ی عن ها رو خورد و من بدشانس بخاطر توهین به خوشگل خانم مدرسه ،توسط آقای صوفی که چشمش دنبال خانم بود با چهار تا ترکه البالو فلک شدم که تا چند روزی کف پاهام ورم داشت و میسوخت .خدایشان بیامرزد خانم قره گوزلو را بخاطر خوشگلیش و آقای صوفی را بخاطر سبیلهای مردونه اش

Saturday, December 20, 2008

یلدائیه

تو مپندار که من پیرم و هم بی هنرم
هنری دارم و پنهان شده آن در کمرم

تو بیا امشب یلدا و در آغوشم گیر
آشنایت بکنم تا به سحر با هنرم

به خیالت نرسد مست وایاگرا هستم
این هنر سهم من و ارث من است از پدرم

گاه گاهی هم اگر صحبت پیری کردم
علت این بود که بازت بکنم من ز سرم

تا که ناز تو شود بیش و نیازت بسیار
به خیالت برسد پیرم و هم بی خطرم

لخت و عریان شوی و رقص کنی مست شوی
تا در آغوش کشم بازت و لذت ببرم

Sunday, December 14, 2008

ارحام صدر

رضا ارحام صدر بهترین کمدین تاریخ تاتر ایران در سن هشتاد و پنج سالگی بدرود حیات گفت

من در جوانی عاشق کارهای ارحام صدر بودم و هیچگاه ایشان را مثلا با وحدت یا دیگران قابل مقایسه نمیدانم نه اینکه آنهای دیگر خوب نبودند نه ! تفاوت سبک و کارهای ارحام صدر متفاوت بود

ارحام صدر یکی از بازیگران پر قدرت تاتر بود که فی البداهه دیالگهای خود را میساخت و در هر اجرائی میدیدید که حرفهائی که میزد با اجرای قبلی فرق داشت و بهتر و بهتر میشد

این نبوغ ارحام صدر را در یکی از شاعران طنز پرداز معاصر شاهد بودم

در زمان کودکی ونوجوانی من در نمایشنامه های زیادی در مدرسه و تلویزیون کانال 3 آنوقتها یا تلویزیون ثابت پاسال و رادیو ایران به کارگردانی زنده یاد صادق بهرامی اجرای نقش کرده ام و در یک نمایش که کپی یکی از نمایشهای ارحام صدر بود شاید رفیق ناجنس ارحام صدر شده بودم و آرزویم این بود که مثل او بتوانم مردم را به خنده وادارم








Thursday, December 11, 2008

شب یلدا

یلدا رسید باز و شب من دراز شد
مطرب بزن که نوبت آواز و ساز شد

فرقی نمیکند که چه دستگاه و گوشه ای
شور و نوای ما همه هیپ هاپ و جاز شد

امشب دوباره دست من است و سیاه یار
اوقات خوش رسیده و وقت نیاز شد

مهمان امشبیم لبی بوسه ای کجاست
یار آمده به غیرت و مهمان نواز شد

هشدار ای نگار که امشب شب تو است
هنگام ناز و چشمک و افشای راز شد

رقصی بکن میانه ی میدان که هر که دید
گوید که چشم روز ز رقص تو باز شد

رو سوی قبله ی تو نمایم به شب و روز
هر گه اذان ندا دهد که زمان نماز شد

از ناز و غمزه ی تو شده خانه چون بهشت
این شد مثل که مرغک همسایه غاز شد

غرق تن تو بودم و مدهوش بوسه ات
خورشید خواب ماند و شب من دراز شد



Tuesday, December 02, 2008

اینجا کاناداست ، آنجا ایران است

اینجا کاناداست
کشور دموکراتیک با چهار حزب لیبرالها -نیو دمکراتها - سبزها - ومحافظه کارها -ویک حزب محلی که در ایالت کبک که فرانسه زبان هستند و پنجاه کرسی مجلس را اشغال کرده اند.
دولت کشور را محافظه کارها برای دومین دوره چهار ساله، دو ماهی است که تشکیل داده اند ، که البته دولت اقلیت هستند، یعنی تعداد کرسی هائی را که اشغال کرده اند از دیگران بیشتر است ولی، نصف به اضافه یک نیست و مجموع کرسی های چهار حزب دیگر از محافظه کارها بیشتر است ، اماااااااااااااااااااااااا

هفته گذشته سران سه حزب لیبرال و نیودموکرات و کبک با یک تشریک مساعی تصمیم گرفتند که دولت اقلیت را ساقط کرده و حکومت را بدست بگیرند چرا که مجموع کرسی های انها بیشتر از نصف بعلاوه یک است

البته باید این مطلب را به نماینده ملکه بگویند و با دلایلشان و از او بخواهند که با این حرکت آنها موافقت کند

اینجا کاناداست کشور دمکراسی و در قانون اساسی آن این موضوع پیش بینی شده است

هیتلر صدر اعظم آلمان همین کار را با دولت روی کار آلمان کرد و حکومت را بدست گرفت
حالا طرفداران حزب محافظه کار از این کار دیگر احزاب ناراحت شده اند و اینکار قانونی را کودتا مینامند

انجا ایران است ، و خدا هم نمیتواند اگر همه ی مردم ایران هم از دولت حاکم ناراضی باشند، تا نایب ناحق امامزاده ی زمان گذشته ،رضایت ندهد ،همین پرزیدنت انچوچک برای چهار سال دوم که هیچ، با دستکاری در قانون اساسی مثلا مردم یا امت خارج از صحنه ، برای مادام العمر هم میتواند سر جایش بماند

اینجا کاناداست ، آنجا ایران است


Sunday, October 12, 2008

گورباچف ایران

اگر یادتون باشه، وقتی پرزیدنت خاتمی آمد سر کار، همه گفنتد گورباچف ایران آمده ، و دیدیم که همه اشتباه میکردند .
گوباچف که نبود هیچی، استالین بود. چندین نویسنده کشته و زندانی شدند، خیلی از بچه های انقلابی داخل حکومت ،برگشنتد طرف ملت .خیلی از روزنامه ها بسته ،شد و بریای حکومتش میگرفت و میبرید و میکشت.

حالا اگر به احمدی نژاد بگیم گورباچف ایران، حق داریم . چرا؟اولاندش که گفته، این رژیم سرمایه داری مال دزد هاست، پس کم کم داره چپ بودن خودش رو ثابت میکنه . دوما وضعی در ایران پیش آورده که همه ی سرمایه دارها، یعنی سردمداران حکومت را انداخته به جون هم . با آوردن کردان به وزارت کشور، با مدرک قلابی دکترا، باعث شد که همه همدیگر را لو بدند. چرا که اغلب مدارک حکومت گران، یا با پول خریده شده ،یا با پارتی گرفته شده، یعنی قلابیه .

حالا، رهبر میخواد هر کی رو برای رئیس جمهوری معرفی کنه. بازم مردم به احمدی نژاد رای بدید . اگر میخواهید چند تای دیگه، مختاری و پوینده و فروهر و گنجی و نبوی و باطبی ومحمدی و نیک آهنگ و و.و.وو.و.و.و.و.و.و......داشته باشید ، به خاتمی یا یکی دیگه مثل خاتمی جون رای بدید.

از ما گفتن .مگه ما چی مان از حسین درخشان کمتره!د

Friday, October 03, 2008

باز هم پول نفت یا دلار نفت

اینترنت هم نعمتی است که جهانی شده و تقریبا در درسترس همه است، و اگر بخواهی امروزه از ته و توی ماجرائی سر در بیاوری، کافیست که تابپش کنی و یک کلیک ، و آنوقت از جیک و پوک همه خبر دار میشوی .
از دوستی پرسیدم که خبر جدیدی نداری ؟ محمود هسته ای حرف تازه ای نزده ؟ رفیقش جوج بوش چی؟ آیا به ایران حمله میکنند یا فقط برای سرگمی ملت شاخ و شونه میکشند ؟

گفت، همه اینها را ول کن ،مطلبی خوانده ام که از این حرفها مهم تر است و علت اصلی حمله به عراق و احیانا حمله به ایران دلارهای نفتی است، در سال 1971 امریکا توسط مزدوران حاکم در بعضی از کشور های عضو اوپک ، اوپک را وادار کرد که از این به بعد نفتشان را فقط با دلار امریکا بفروشند ،و به این خاطر همه ی کشورها به دلار امریکا برای خرید نفت احتیاج داشتند ، امریکا هم مقدار زیادی دلار نفتی چاپ کرد و وارد بازار کرد، بدون اینکه پشتوانه ارز ی یا طلا داشته باشد، در واقع امریکا با این دلارهای گیریم تقلبی یا بدون پشتوانه ،خودش نفت مفت میخرید درآن زمان فرانسه به این کار اعتراض کرد ولی معلوم نیست چرا دنبال آن را نگرفت، در تمام این سالها امریکا نفت میبرد و دلار نفتی بدون پشتوانه میپرداخت، و حاکمان دست نشانده امریکا هیچ اعتراضی نمیکردند تا صدام حسین ، صدام حسین تصمیم گرفت نفت عراق را فقط با یورو بفروشد ،و این شد بهانه ای که اورا از سر راه بردارند ،و برجهای دوقلو و فرو افتادنشان این بهانه را داد که آبروی دلارهای نفتی را حفظ کنند تا گندش در نیاید . تا اینکه چاوز جا پای صدام گذاشت و اعلان کرد که نفت کشورش را از این ببعد با یورو میفروشد و از آنطرف ایران هم اعلان کرد که هر کشوری که نفت میخرد از ما میتواند با پول کشورش قیمت آن را بپردازد. تا به حال چندین بار به جان چاوز سوقصد شده . برای ایران هم مرتب شاخ و شانه میکشد، اگر کشورهای دیگر هم با دلار معامله نکنند امریکا یکروزه ورشکست خواهد شد .

فکر میکنم این 700بیلیون دلار هم همان دلارهای نفتی باشد که امریکا مجبور شده از بازار خارجی جمع کند و به بازار داخلی وارد کند چون ارزش ارزی بدون پشتوانه طلائی ندارد و برای مصرف داخلی خوب است .

راستش مثل اینکه این مسئله جدیست تحقیق بیشترش با خودتان و مایکل مور











Petrodoll...pps (3.0 MB)

Wednesday, October 01, 2008

پول نفت

این بحث پول نفت، مثل بحث شیرین لواط ،اینروزها دهان به دهان می چرخد . نه فقط در ایران سر سفره مردم رفت اینجا هم سر سفره ما آمد .
صبح بلند میشی از خواب، رادیو یا تلویزیون را روشن میکنی ، میشینی پای سفره صبحانه بی اختیار دنبال پول نفت میگردی .: دیروز صد دلار بنزین زدی، باز رفتم بچه را ببرم مدرسه باک خالی خالی بود، مگه بنزین خوره گرفتی که باک را خالی میکنی ؟. این ها صحبت های خانم است که هر روز تکرار میشود راجع به پول نفت.

ظهر با همکارها میشینی پای سفره نهار، اولین چیزی که سر سفره میاد همین پول نفته: گفتم به صاحبکارم اگر میبینی همه چیز گرون شده بخاطر پول زیادیه که بابت مصرف بنزین میدیم من تا بیام خونه شما و بعد برم جنس بخرم و برگردم باید کلی پول بنزین بدم. این ها حرفهای همیشگی همکارها در سر سفره ست.

شب میائی خونه هنوز سرسفره شام ننشستی : ماشین را بنزین زدی برای صبح یا باز یادت رفت ؟، خانم میپرسه .


برای همینه که میگم باید به این احمدی نژاد رای بدیم . ببینید پول نفتو سر سفره ها توی ایران که برد هیچی ،این سر دنیا سر سفره های ما هم آورده . رئیس جمهور از این خوش قول تر تا حالا شنیدید ؟

من که به احمدی نژاد رای میدم شما هم بدید!آره


Sunday, September 21, 2008

من به احمدی نژاد رای میدهم

هموطن

در این برهه از زمان که ایران احتیاج به همدلی و همفکری ما دارد ، بر همه ی ما واجب است که دست به دست هم بدهیم تا دوباره احمدی نژاد برای ریاست جمهوری ایران انتخاب شود.احمدی نژاد از اول انقلاب تا به اکنون صادق ترین رئیس جمهور ایران بوده است.بازرگان با آنکه تقریبا 99 درصد مردم با ریاست جمهوری او موافق بودند بجای اینکه از قدرت خود استفاده کند از حکایات ملا نصرالدین برای رفع ورجوع مشکلات مملکت استفاده مینمود .آقای بنی صدر که با ارای مردم به ریاست جمهوری یا اولین رئیس جمهور منتخب مردم بود هیچوقت نگفت که چگونه و از طریق چه کسی یا کسانی در مسیر امام خمینی قرار گرفت و وارد معرکه انقلاب شد، دوست حجاب شد و دانشگاه بدستش کباب شد. مرحوم رجائی که مرحوم بود و شد، فرقی نمی کرد.رفسنجانی که از پدرش یکدانه پسته به او رسیده بود و با سد سازی در مقابل مردم و در مسیر رودخانه ها باعث شد یک یکدانه پسته اش با کمک پسرانش به چندین برج سربه فلک کشیده و چندین هزار درخت پسته ثروتمند ترین رئیس جمهور نفت فروش جهان شود هم ،وقت رسیدگی به امور دولتش را نداشت. میماند سید خندان آقای خاتمی جون که هشت سال آزگار مردم را سر کار گذاشت باعث شد که بچه های روشتفکری که در دستگاه های حکومتی تقیه میکردند و خود را رو نمیکردند بخاطر گل روی ایشان تقیه را کنار بگذارند و انگولکی و نوری هرچند ضعیف به تاریک خانه اشباع بتابانند و خود را با گلوله و کتک و زندان و تبعید گرفتار کنند . و ایضا دانشجویان و استادان و نویسندگان فضای باز ایشان را با فضای باز شاه اشتباهی بگیرند و طناب آلوده شوند و دانشجوئی که یک پیراهن خونین دانشجوی دیگری را پیدا کرده بود و سر دست میگرداند تا صاحبش پیدا شود را به بدبختی و شکنجه و فرار وادار کند
هموطن. شما با انتخاب دوباره احمدی نژاد مشت محکمی به دهان کسانی میزنید که حقیقت این حکومت را زیر عبای مرمرینشان پنهان کرده بودند و به تحمیق شما دست میزدند
احمدی نژاد با صداقت تمام تا به حال ثابت کرده که از قماش آنان نیست و راست و حسینی ماهیت این حکومت را نشان داده است
احمدی نژاد ثابت کرده است که شما ملت غیور ایران احمق نیستید و ثابت کرده است که عده ای احمق بر شما حکومت میکنند

با رای دادن به احمدی نژاد از پیروز شدن شارلاتان ها ئی چون خاتمی جون جلوگیری میکنید

هموطن .من به احمدی نژاد رای میدهم .شما هم

Friday, September 05, 2008

اصغر آقا دات کام

-------------------------------------
جمله‌سازي، سرگرمي ملي روزگار

ز بیکاری گهی با "بام" و "کفتر" جمله میسازم
ز بی پولی گهی با "نقره" و "زر" جمله میسازم

ندارم یک ستاره در دل هفت آسمان اما
گهی با "کهکشان" و "ماه" و "اختر" جمله میسازم

به خانه پرده‌ها را میکشم آنگاه با "یار" و
"شراب" و "صحبت" و "بالین" و "بستر" جمله میسازم

به تاریکی و بی برقی چراغان میکنم شب را
ز "پستو"، "دزدکی"، "همسایه"، "دختر" جمله میسازم

برای انتخاباتی که در پیش است با "به به"
"تماشا کن"، "دوباره"، "محشرخر" جمله میسازم

اگر خواهی بسازم جمله ای "غارتگری" در آن
ز "شیخ" و "انحصار" و "قندوشکـّر" جمله میسازم

مخواه از من بسازم جمله‌ای در شرح غم‌هایم
که با "برباد" و "رفت" و "حیف" و "کشور" جمله میسازم

بگیرش بابت کلاشی آخوند بدکاره
اگر با "لطمه" و "دین" و "پیمبر" جمله میسازم

من از منحطـّی اخلاقشان چیزی نمیگویم
ولی با "طفل" و "شیخ" و "زیرمنبر" جمله میسازم

براي اينکه در جمله "رياکاري" بگنجانم
گهي با "اشهد" و "الله‌اکبر" جمله ميسازم

وگر خواهی بسازم جمله‌ای "اسلام" همراهش
ز "قتل" و "غارت" و "دستور" و "رهبر" جمله میسازم

برای اینکه گاهی بازیابم همت خود را
ز "مشروطیت" و "عدل‌مظفر" جمله میسازم

بگو هادی بسازم جمله‌ای "رؤیا" در آن باشد
که با "یاد" و "وداع" و "دور" و "دلبر" جمله میسازم


اين مطلب از سايت اصغرآقاداتکام متعلق به هادي خرسندي چاپ شده است.

Thursday, August 28, 2008

لایحه ی حمایت از مردان

زن اول من میگه: اگر قانونی هم برای ازدواج مکرر نباشه، مردانی که بخواهند دنبال زن دوم و سوم بروند در هر حال میروند ، و زنانی بااین مردان ازدواج میکنند که واقعا مشکلی دارند، یا از فقر مالی است که تن به این ازدواج میدهند، یا در خانه مانده هستند ،یا خودشان ازدواج چندمشان است و یا واقعا عاشق این مرد شده اند و حاضرند بر ویرانه های خانه زنی دیگر آشیانه بسازند. و الا اگر دچار این گرفتاری ها نباشند غیر ممکن است که تن به اینگونه ازدواج ها بدهند . این عیب زن ها نیست ،این بی فرهنگی مردان است که چه قانون باشد و چه نیاشد اگر شلوارشان دوتا شد میخواهند هر یکی را برای زنی در بیاورند. این فقط در ایران و یا کشورهای اسلامی نیست ، اینجا در غرب با تمدن هم مردانی هستند که با وجود داشتن زن، یا معشوقه دارند، یا هر دم با زنی هستند. حتی دیده شده که یک مرد با زنان زیادی در یک خانه زندگی میکنند . چون اینجا لازم نیست حتما با کسی صیغه زناشوئی بخوانی تا بتوانی با او به رختخواب بروی. البته در اینجا اگر زنی دید شوهرش با کسی دیگر سر و سری دارد، فورا از او جدا میشود. ولی در ایران، به همان علت فقر فرهنگی و مالی خیلی از زنها میسوزند و میسازند. چون خانواده انها هم ازشان پشتیبانی نمیکند. در این دنیا مردان همیشه میخواهند در زندگی ( کسی) باشند. و زنها متاسفانه دنبال( کسی) میگردند تا با او زندگی کنند . و این، به این( کس ) شده ها این اجازه را میدهد که تحقیرشان کنند و قوانین ضد زن را در مجلس هایشان تصویب کنند. تا وقتی که مردان به این شعور نرسند که با زنان فرقی ندارند، و هر زنی را مثل دختر و خواهر و مادرشان تیمار کنند ، چه قانون باشد و چه نباشد، خر همان خر است و پلان همان پالان!د

مثل اینکه این زن اول من درست میگه فعلا تا زنی عاشق من نشده از فکر زن گرفتن منصرف شدم



Monday, August 04, 2008

اخ مردم از خوشی

هر سال اواسط تابستان بعد از یکسال کار کردن ده پانزده روز به خودمان مرخصی میدهیم و در گوشه کنار این مملکت زیبا به تفریح و استراحت میپردازیم
از سال پیش بک جا برای کمپینک (از سرور میپرسم فارسی کمپیینگ چی میشه ؟ میگه چادر زدن شاید هم اردو )بله برای اردو رزرو ( باز میپرسم فارسی رزرو چی میشه ؟ میگه ولم کن بنویس رزرو . انگلیسی ایرانی ها این روزها از من و تو خارج نشین بهتر ) بله رزرو کرده بودیم جایتان خالی در کنار دریاچه کالتوس با کالتوس لیک این کار هر سال ماست بعضی سالها کانادا گردی میکنیم و از این شهر به اون شهر و از این ابادی به اون ایادی میریم یا به قول اینها رود تریپ ( باز مپرسم رود تریپ چی میشه ؟ میگه کشتی منو مگه من دیکشنری هستم بنویس جاده پیمائی) خلاصه امسال در کنار این دریاچه اطراق کردیم
هر سال یکی یا چند نفر از دوستان مهمان ما هستند امسال با دکتر محسن و زن جدیدش و سه تا بچه قد و نیم قد هر دوتاشون رفتیم کمپینگ این دکتر محسن ادم شریفیه دندان پزشکه ولی کاره طبابت را ول کرده و در یک شرکت حراست کار میکنه وقتی ازش پرسیدم چرا حرفه به این خوبی را ول کردی و کار دیگری میکنی با عزت نفس کامل میگه اینکار بهتر از اینه که سرم را بکنم توی دهان بو گندوی مردم و نون ام رو از اون تو در بیارم

این دکتر ما نویسنده است تا بحال چندین کتاب خوب و خواندنی منتشر کرده خلاصه ادم بشو نیست که نیست

تعطیلات اخر هفته هم هادی ابراهیمی و همسرش ناشران هفته نامه شهروند یا شهرگان بی سی مهمان ما بودند که جاینان خالی عجب شرابی بود

سال های در وطن بغیر از کوه رفتن با یچه های سازمان کوهنوردی ابرمرد به اینجور ایرانگردی ها هم میچرداختیم کوله پشتی و چادر و سرگردانی میان کوه و کمر های ایران و جنگلهای مازندران و کردستان یادشان گرامی باد
به یاری این کامپیوتر و دخترم شیرین در اینده نزدیک هر وقت سرکار علیه میلشان باشد برایتان عکسهای این سفرها را وب گذاری میکنم

Friday, July 18, 2008

مرگ بر امریکا

اولش داشتم کم کم به این شعار فکر میکردم بخاطر اینکه بیخودی ایرانی ها را دم مرز بهشون گیر میدن
-کی ایران بودی
چند ماه موندی-
کجا ها رفتی -
ازفامیل هات کسی در حکومت هست-

این ها را بکی از ایرانی ها که توی مرز بهش گیر داده بودند تعرف میکرد ،من بارها رفتم امریکا از مرز کانادا هیچوقت بمن گیر ندادند البته از مرز زمینی باماشین ولی یکدفعه با هواپیما رفتم گفتند برو توی اطاق انتظار تا صدات کنیم دوستان گفته بودند که ممکن است معطل بشی و از هواپیما جا بمونی من هم ریسک نکردم سه ساعت زودتر رفتم تو با خودم گفتم اگر گیر دادند هواپیما را از دست ندم با خودم هم چندتا روزنامه ایرانی برداشته بودم که جدول هاش رو حل کنم حوصلم سر نره و اگر هم که گیر ندادند گردشی توی فروشگاه ها میکنم صبحانه مفصل هم میخورم تا نوبت پرواز برسد درست چهل و پنج دقیقه توی اطاق انتظار نشستم جدول حل کردم روزنامه خوندم و بقیه را دید زدم غیر از من که ایرانی بودم چند نفری غیر ایرانی هم بودند اروپائی حنما هم اروپای شرقی بعد صدام کردند که برم توی بک اطاق دیگه که چند نفر پشت کامپبوتر نشسته بودند از مامورها ی امریکائی رفتم نشستم جلوی میز یک سیاه پوست گردن گلفت ولی خوش خنده بک سوال میکرد ده دقیقه با کامپیوترش ور میرفت شاید هم داشت گیم بازی میکرد من هم خونسرد نگاهش میکردم و لبخند از روی لبهام محو نمیشد درست یک ساعت جلوی میز ش نشسته بودم وشاید به چند سئوال بیشتر جواب ندادم دست آخر با خنده گفت ول کام تو امریکا و پاسپورتم را داد دستم و رفتم برای صرف صبحانه ای که به خودم قول داده بودم توی را فکر میکردم این بابا وقت خودش را تلف کرد که چی بشه میخواست من را عصبانی کنه که مثل بعضی از هموطن ها سر و صدا کنم که راهم نده ،یک مهر هم توی پاسپورتم بکاره که دیگه نتونم برم امریکا آخر هم نفهمیدم که
چه گیمی بازی میکرد شاید هم داشت فیلم 300 را تماشا میکرد

این بار هم که با اخوی هادی از مرز زمینی رفتیم بمن گفنتد که شما میتونی بری اما هادی باید برگرده کانادا گفتم من رل راننده هادی را بازی میکنم رفتن من به امریکا بدون اون چه فایده داره البته ماجرا را از زبان طناز هادی بخونید خیلی بیشتر میچسبه توی اصغر اقا دات کام!همه ی ماجرا را نوشته
برگردیم به مرگ بر امریکای اول اره کم کم داشت شعار مرگ بر امریکا توی مغزم صدا میکرد که فهمیدم تقصیر امریکا نیست که هادی را راه نمیدهند تقصیر خودشه که خروجش را از امریکا طبق قرار اعلام نکرده نه یک بار که هفت بار البته ناگفته نماند که من خوشحال هم شدم که راهش ندادند آخه نیامده داشت میرفت همیشه همینطوره اگر هم چند روزی بماند این رفقای ایرانی که نمیگذارند ما ببینیمش میبرندش اما اینبار امد خانه ی ما و یکهفته ای ماند جائی هم نرفت یعنی شاید حوصله اش را نداشت در ضمن تا چند روزی من نگذاشتم کسی بفهمد که خانه ماست همه فکر میکردند من گذاشتمش سیاتل و برگشتم چون همان شب تولد شصت سالگی کریم جهانیان بود و باید برمیگشتم از سیاتل اگر نمیرفتم این کریم اقای ما دلخور میشد

هر چه رابطه امریکا با حکومت ایران بهتر بشه برای ایرانی ها رفتن امریکا مشکلتر خواهد شد مخصوصا برای ادمهائی مثل هادی و پرویز صیاد برای همین من داشتم کم کم فکر میکردم مشکل هادی از همین جا سرچشمه میگیره بقول هادی وقتی مامور سر مرز توی کامپیوترش کلمه ترور یا تروریست ببینه براش مهم نیست که توئی که هدف تروریستی یا تو خودت اون تروریسته ای گیر میده اون هم گیر سه پیچه

من دلم میخواد یکبار با رضا پهلوی برم امریکا ببینم به اون هم گیر میدن یا نه



Thursday, June 26, 2008

برگشتم .نگفتم این اینترنت اعتیاد میاورد

بالاخره این رفیق بد کار خودش را کرد ومن را دوباره به این اعتیاد لعنتی کشید . همین اینترنت را میگم خیالتون جای بدی نرود سال پیش بعد از سالها مقاومت این عبدالقادر بلوچ بود که با کمک ذغال خوبش من را معتاد این اینترنت کرد که در این یکسال گذشته با خیلی ها آشنا شدم خیلی از وبلاگها را میخونم و دوستان نتی به هر دو معنی فارگلیسی و انگلیسی پیدا کردم از جوانهای 17- 18 ساله تا پیر مردانی مثل عمو اروند و فرهاد خان و .....بابا شوخی کردم شما ها همه از من جوانترید

اینروزها همیشه میخواستم چیزی قلمی یا کی بردی کنم ولی انقدر مطلب زیاد است که نمیدانستم از کجا شروع کنم به خاطر همین توی اعتیاد اینتر نت ماندم

میخواستم از حمله ی اسرائیل بنویسم از عقب نشینی امریکا و جلوداری روسیه از دودوزه بازی اروپائی ها از نامردی احمدی نژاد از کلک زدن رهبری از مارموسک بودن خاتمی جون از کنسرت مادونا از ورشکستگی رفسنجانی از دارفور از لاس و گاس از مرگ واقعی شاه از مسعود رجوی از فاحشه های سیاسی از طنازها از گلوبال وارمینگ از ایرانی هائی که امدن اینجا خونه و اپارتمان خریدند خالی گذاشتند و در ایران به امید روز مبادا زندگی میکنند از زنهای زشدا و شوهران مزدکی و مزدائی از جوانهائی که بدون خانواده امدند اینجا و در خدمت گنگ ها یا کانگستر ها هسنتد از اتحاد ایرانی ها از در جا زدن حکومت زور و زر از نفت بشگه ای 140دلار از سربازان مجروح کانادائی از کشنه شدن بچه های فلسطینی از شکستن شیشه های پنجره زن یهودی در زمینهای اشغالی از زلزله چین از اکبر گنجی از فرود فولادوند از ریگی از الله و ایادیش در زمین میخواستم بنویسم اما

جلوی اعتیاد را هم بایستی میگرفتم سعی کردم که شهید رسانه ای نشوم پدر وبلاگهای ایرانی که پدرش در امد با این جبهه یندی که براش کردند خلاصه سرتان را درد نیاورم به هر چی اشاره کنم خودنان میتوانید بک کتاب در باره اش فکرکنید حال برم بکی دو گیلاس بخورم میگن برای رفع اعتیاد خوبه البته رهبر گفته حب بهتره خدا داند

Thursday, May 15, 2008

وبگردان معتاد

ا ین مطلب در روزنامه کیهان لندن نوشته شده بود حیفم آمد شما ها نخوانید


اعتیاد به اینترنت بهداشت عمومی را تهدید میکند

البته نوشته نشده مطلب از کجا برداشته شده

دکتر جرالد بلوک،روانشنای از دانشگاه سلامت و علم در اوراگون امریکا،اخیرا در مقاله ای در مجله معتبر <مجله امریکائی در مورد روانپزشکی>در باره اعتیاد به اینترنت و عواقب آن ،که برخی اوقات نیتواند مرگبار باشد.هشدار داده است.دکتر بلوک میگوید که زیاده روی در بازی های کامپیوتری،بازدید از سایتهای پورنوو حتی ایمیل فرستادن از علائم اعتیاد به اینترنت است که موجب تاهنجاریهای فکری و روحی میشود

به نوشته روزنامه گاردین چاپ لندن وی معتقداست )اینجا کیهان ذکر ماخذ کرده ببخشید)زیاده روی در وبگردی و توجه نکردن به وقت و زمان و احساس دائمی برای داشتن کامپیوتربهتر و نرم افزارهای بیشتر ،افسردگی در زمانی که کامپیوتر قابل دسترس نیست ،از علائمی هسنتد که نشان میدهد شخصی دچار اعتیاد به اینترنت است
این روانشناس گفته است اعتیاد به اینترنتدر برخی از مواقع منجر به منزوی شدنفرد معتاد شده و کارائی ویرا در انجام دادن دیگر کارها به شدت کاهش میدهد
دکتر بلوک رد موردمطالعاتی که در کره جنوبی در این زمینه صورت گرفته میگوید:ده نفر بدلیل نشستن بش از حد طولانی در کافه های اینترنتی دچار لختگی خون شده و جان باخته اند و یک نفر سر بازی انلاین کشته شده است
دولت کره جنوبی در حال حاضر معتقد است که اعتیاد به اینترنت از جدی ترین مشکلاتی است که بهداشت عمومی را تهدید میکند
دولت کزه جنوبی تخمین میزندکه 210هزار نفر از کودکان این کشور دچار این بیماری هسنتدو برای معالجه حدود 80% آنها باید از دارو استفاده شودو احتما ل میرود که حدود یک چهارم آنها برای معالجه بیشتر به بیمارستا ن فرستاده شوند
دانش آموزان دوره دبیرستان در این کشورخدود 23 ساعت از وقت خود را در هفته صف بازی های کامپیوتری میکنند
دکتر بلوک میگوید یک میلیون و دویست هزار نفر دیگر در کره جنوبی در معرض اعتیاد به اینترنت هسنتد گزارش ها حاکی است که در این کشور تعداد افرادی که درس و یا کار خود را نرک میکنند تا هر چه بیشتر پای کامپیوتر بنشیتتد رو به افزایش است وی می افزاید در چین نیز خدود 14%از کاربران اینترنتی سعنی 10میلیون نفر به اینتر نت معتاد هسنتد
درمانگاهایی برای درمان معتادان در بسیاری از کشور ها به وجود امده تا مشکل معتادان جهان مجازی را در دنیای واقعی حل کند


برای همین من هم اینروزها کمتر پیدایم میشود تا اعتیاد نگیرم



Friday, May 09, 2008

بخاطر مادر

برای روز مادر


من تا وقتی که زنده هستم این شعر را هر سال برای مادر خواهم سرود

===============================

تو از این خاطره ها زنده تری


مادرم

کنج اتاقت تنها

رفتی و خاطره ها با من ماند

روزگاری که پدر نیز گذشت

کودکی بیش نبودم و باور کردم

مرگ را میگویم

یاد من میآید که

تو شیون کردی

مات با خود گفتم

گریه را فایده نیست

و نمیگرییدم


روزگارانی بود

وتو چادر بکمر

کمر همت خود را بستی

که ندانیم یتیمی دردیست

چرخ خیاطی تو هر روزه

وقتی از کار وجین برگشتی

به صدا می آمد

نه

به فریاد

که تو شیر زنی

و نمی خواهی محتاج شوی

که نه

تو

بیوه زنی

خوشه چیتان با تو به رقابت بودند

و حسادت

که چرا بیوه زنی

سهم اربابی او

که به ناحق و به زور

می ربودند ز تو

بیشتر از سهمی است

که نصیب دگران میگردد


یاد من می آید

که به آنها گفتی

و به ما هم گفتی

که بخوان درس ات را

پدرم گفته گدائی هم شد

میکنی تا ما ها

درس را ول نکنیم

وه عجب حرفی زد

او نمیدانست که تو شیر زنی

و گدایان روباه

و تو با پینه دست

دفتر و کاغذ کاهی بدستم دادی

و مدادی که ستایش کنمت


خوب یادم مانده

دم حمام ده چاردونگه

دخترک پیرهنی را که تو شب

بعد خوابیدن ما دوخته بودی پوشید

و تو خوشحال و او شادان بود

یاد بزاز و دوچرخه

که پیراهن را

به بهائی اندک

نه به اندازه بیداری شب

از تو می دزدیدش



چرخ خیاطی تو

زنگ دبستانم را به صدا می اورد

و وجین کارد تو بود که غذا میاورد

و تو انگار نه انگار

که ما بی پدریم


مادرم روحت شاد

که تو آموختیم

خواب و بیداری را

و نشانم دادی

زندگانی زیباست

با همه پستی و اوج

اگر اندازه ی انسانیت رشد کنم

تو نمردی مادر

تو از این خاطره ها زنده تری





Thursday, May 01, 2008

پدر زن

رفتیم ما هم پدر زن بشیم شنبه اینده عروسی دختر م است در کمپلوپس شمال بی سی فردا برای تهیه و تدارک برای چند روز از ونکوور غایب خواهم شد

این عروسی های ایرانی با غیر ایرانی هم دردسرهای خودش را دارد دو جور مراسم و دو برابر خرج برای هر دو طرف البته ناگفته نماند چند تائی که تا به حال در همین شهر دیده ایم خیلی جالب بوده

تمام دوستان فامیل که نداریم دوست همچون برادر داریم و خواهر داریم که زحمت مسافرت را همه قیول کرده اند و برای سورچرانی همه در راه کمپلوپس هسنتند تنشان سالم و دمشان گرم که میدانم گرما بخش این مراسم خواهند بود

Wednesday, April 09, 2008

ما همه مشد حسنیم

وقتی مردم تصمیم گرفتند انقلاب کنند، بخاطر داشتن رفاه بیشتر و آزادی. که نیود. البته آزادی سیاسی و مبارزه علنی برضد نابرابریهای موجود در جامعه،هیچوقت فکر نمیکردند که بلائی سرشان بیاید که سر مشد حسن امد . مردم یعنی ما فکر میکردیم که پس از روی کار آمدن یک حکومت مردمی همه در رفاه بیشتر خواهیم بود ، خواهیم توانست مثل دیگر کشورهای آزاد و دموکرات خودمان برای اداره امور کشور تصمیم بگیریم ،کسی سرمان کلاه نمیگذارد و کلاهمان را برنمیدارد خلاصه گاومان دوقلو خواهد زائید و دیگر کلاهمان پس معرکه نیست .اما اینطور نشد و حسابهایمان غلط از آب در آمد ، اینروزها هر کس میپرسد چرا پس انقلاب کردید؟چی گیرتان آمد ؟،من جواب مشد حسن را میدهم.مشد حسن گاوش را برداشت برد ده بالا تا با گاونر کدخدای ده بالا جفت بیاندازد چون شنیده بود که گاو کدخدا به هر گاوی که سپوزید ماده گاو دو گوساله ای شد .مشد حسن پولی به کدخدا داد و کار جفتگیری آغاز شد افسار گاو به دست مشد حسن و گاو نر کدخدا سوار گاو مشد حسن که از بخت بد گاو ماده زیر فشاز جثه گاو نر کمرش زیاد خم شد و گاونر به سوراخ عوضی کرد ونطفه را ریخت و جفتگیری باطل شد .خوب کاریش نمیشد کرد گاو نر وظیفه را انجام داده بود این تقصیر گاو مشد حسن بود که خوب وانداده بود مشد حسن هم چاره ای نداشت ضرر را باید قبول میکرد ، افسار گاو را به دست گرفت و راهی ده پائین شد در بین راه دو ده باد شدیدی وزیدن گرفت و کلاه مشد حسن را هم باد برد قدری دنبال کلاه دوید و نتوانست بگیردش برگشت افسار گاو را گرفت و راهی ده شد. نزدیکی های ده یکی از روستائیان پرسید مشد حسن در چه حالی و از کجا میآئی خیر است انشاالله .مشد حسن جواب داد: خیر که بود، از ده بالا میایم رفته بودم یک کون و یک کلاه بدهکار بودم دادم و برگشتم

Friday, April 04, 2008

هدیه نوروزی نوه اصغر آقا


جمعه 16 فروردين 1387

روی بیداد زمین .....

NaveWEB.jpg
آمدی خوش به جهان جان نوه
خوش بکن کیف زمان جان نوه

شیر غفلت بخور از سینه‌ی مام
فارغ از قیمت نان جان نوه

تو گهواره چه دانی نرخ
خانه و ساختمان جان نوه

پی هم ونگ بزن جیغ بزن
بی‌خبر از خفقان جان نوه

جیش کن گرچه که با وضع دلار
پوشک‌ات گشته گران جان نوه

جیش کن هرچه دلت میخواهد
ز کران تا به کران جان نوه

روی بیداد زمین جیش بکن
تا ترا هست زمان جان نوه

جیش کن پیشتر از آنکه کنند
جیش بر تو دگران جان نوه

روی ارباب جهان جیش بکن
با همه توش و توان جان نوه

جیش در جنگل دنیا میکن
روی این جانوران جان نوه

بگذرد نوبت جیش‌ات بشتاب!
نگرانم نگران جان نوه!


اين مطلب از سايت اصغرآقاداتکام متعلق به هادي خرسندي چاپ شده است.

Friday, March 28, 2008

عجب بهار دلکشی

باز هم نوروزتان پیروز

این روزها در اینجا ونکوور کانادا انگار بهار دارد عقبگرد میرود طوفان و باران و باد و تگرگ و امروز هم برف آنهم چه برفی انگار چله زمستان است روز یکشنبه مثل اینکه سیزده بدر هم حرام خواهد شد

چندسال پیش هم چنین شد و من سروده ای دارم که مناسبت حال هوا و حال و روز ما غربت نشینان است






بهار است اینکه میبینی اگر چه برف و بوران است

غریبان را بهار انگار در فصل زمستان است

چرا اینجا نمیخواند بروی شاخه ها بلبل

بجای برگ و گل برفی نصیب باغ و بستان است

بهار سرزمین من پر است از عطر و بوی گل

سراپای زمین را لاله و آلاله مهمان است

شکوفه بر درختانش سپید و زرد و سرخابی

تذرو و بلبل و تیهو به فروردین فراوان است

نسیم صبح فروردین به دلها میدمد شوری

کزان غم میرود از دل صفا بخش تن و جان است

نه سرما میزند گل را نه گرما میکُشد بلبل

اگر سر میزند سبزه همه از لطف باران است

چو از ره میرسد نوروز جشن و شادی آغازد

که میلاد گل و هنگامه ی دیدار یاران است

در این ایام فرخنده «خدنگ»از غم شود فارغ

فراموشش شود اینجا غریب و دور از ایران است

Tuesday, March 25, 2008

عیدانه

عیدست و بهار ای نگارم
بنشین و بمان تو در کنارم
صد بوسه دهم بجای یک بوس
یک بوسه بده نکن خودت لوس
مشکن دل من که نیست بادام
قربان تو یار عهد سنگام
عیدی مرا نکن فراموش
وقتی که فشاریم در آغوش
بفشار مرا مثال لیمو
خشک و تر من بکن زهر سو
تو ناز بکن کشید با من
تو عشوه بیا خرید با من
جایم تو بده به رختخوابت
صد نکته بپرس دهم جوابت
چون خواب روم بیا به رویام
لذت ببرد ز تو سراپام
ای یار قدیم روزگارم
ای نو گل عیدم و بهارم
بی تو شب من سحر ندارد
ناله به دلت اثر ندارد
با اینهمه عید تو مبارک
از قوزک پات تا به تارک

دم سگ زرد ما سه چارک

Monday, March 24, 2008

Thursday, March 20, 2008

شاعره ما

یکروز دختر روستائی فقیری بود

که میآمد با یک سبد گل سرخ

و کوچه تنهائی ما را عطرآگین میکرد.

یکروز دختری بود که با یک دامن محبت،

که شاعرانه میآمد و نوازشگر روح خسته ی ما بود.

یکروز شاعره فقیری بود که شعورش

به زنانه گیش نهیب میزد که:

مردانگی جواب تمام سئوالات بی جواب نیست،

و بی پروا شد.

آنروز شاعره ی بی پروای فقیری بودکه،

شعرش از صمیمیت حقیقت مایه میگرفت.

و امروز،

شاعره معروف ما نه از کوچه تنهائی میگذرد

نه عطر دامنش بمشام میرسد.

شاعر گم شده است.

یا شاید،

خودش خودش را گم کرده است

Monday, March 17, 2008

سیم آخر

سال نو گشته دلم کرده هوای وطنم
کاش بالی بدهد بخت که تا پر بزنم

بروم بر سر کوی و در و دشت و دمنش
به همه دلشدگان وطنم سر بزنم

با پری چهره ورخسار گلان وطنم
بنشینم به لب جوی و دو ساغر بزنم

بروم بر در زندان اوین با دل خون
بهر دیدار عزیزان وطن در بزنم

شاید این عید ز زندان جهالت برهند
طعنه بر سید علی و محمود و اکبر بزنم

عید نوروز شده ملت ایران برپا
تا به همراه شما بر سیم آخر بزنم


Friday, March 07, 2008

روز زن به زن روز مبارک باد

یک دروغ بزرگ ما مردها اینه که خودمون را فمینیست جا بزنیم . چرا این حرف را میزنم ؟برای اینکه از تقریبا هر مردی چه در دنیای دموکرات غرب چه در کشور های شرق که مذهب ها اساس حکومت ها را تشکیل میدهد، سوال کنید که حقوق زنها با مردها باید مساوی باشه، بلا استثنا همه میگوئیم بله، ولی الان صدها سال است که زنها برای حقوق مساوی با مردها در حال جنگ هسنتد و هنوز هم موفق نشده اند که در همه موارد بامردان دارای حقوق مساوی باشند. اگر ما فمینیست بودیم که این مسائل مطرح نبود. حالا ما دروغگوئیم یا نه؟

Monday, February 25, 2008

انجمن شعر

چندسال پیش به همت چند نفر از بانوان ونکووری انجمن شعر و ادبی تاسیس شد که کم کم پای آقایان هم به آن باز شد
در این انجمن چندین شاعر زن و مرد داشتیم که سعی میکردند شعر بگویند برای این کار خیلی تمرین میکردند مثلا شعر حافظ را برمیداشنتد و دستکاری میکردند و بنام خودشان میخواندند یا اشعار دیکران را برمیداشتند و بزور اسم ویا تخلصشان را در آن میچپاندند و بنام خودشان میخواندند بعضی هم اصلا شعر نبود که میخواندند در واقع هم به شعر و هم به شعور شنوندگان توهین میکردند

با چند نفر از دوستانی که دستی در شعر و ادب داشتند قرار گذاشتیم که نقد شعر راه بیاندازیم و قرارمان بر این شد که هر که شعری میخواند به پنبه زنی شعرش بپردازیم چند هفته ای نگذشت شاعران انجمن غیبشان زد و دیگری از این دست اشعار خوانده نشد سروده زیر را در یکی از جلسات خواندم که باعث ناراحتی چند تن از این متشاعران شد

این انجمن شعر که پیدا شده است
وین قطره که جمع گشته دریا شده است
هر چند شناگران آن ما هستیم
با کوشش بانوان مهیا شده است

هوشدار ،و آب را گل آلوده مکن
تزویر تو با خیال آسوده مکن
تزریقی و تزویر نه کار من و توست
اعمال خلاف شعر و بیهوده مکن

اینجا به خیال حشمت و جاه مباش
با خیمه بساز و فکر خرگاه مباش
بر برتری و بزرگی ا ت غره مشو
اندازه چاله باش و چون چاه مباش

پند دگران همیشه در گوش بگیر
زین سفره پند بهر خود توش بگیر
دلخور تو مشو اگرکه نقدت بکنند
گوینده نقد را در آغوش بگیر

تا درس نخوانده ای تو ملا نشوی
از بهبهه و چهچهه والا نشوی
آنوقت شوی طلا که نقدت بکنند
با صیقل آفرین مطلا نشوی

بی قافیه شعر گرچه زیبا نشود
خوش معنی و آهنگ و فریبا نشود
مشکن دل نو سرا ،به اشعار چو من
هم کهنه و نو بگو که دعوا نشود

گفتم به خودم که هیچ دلتنگ مشو
با کس نستیز و باعث جنگ مشو
می لنگد اگر پای خر شعر امروز
بیهوده سوار این خر لنگ مشو

بیهوده غزل نگو که حافظ نشوی
در بحر قصیده متحظظ نشوی
چون من مکن ادعا که شاعر شده ای
تا قافیه شد خراب قرمز نشوی

شعر دگران به نام خود میخوانی
هر شعر قشنگ مال خود میدانی
زین ره که تو میروی به جایی نرسی
لنگان خرکت را به کجا میرانی

گفتم به خودم کجای کاری شاعر
از حال خودت خبر نداری شاعر
یک لحظه بکن فکر کجایی و که ای
با خود بنما عهد و قراری شاعر

عهدی بنما که پاک و فرزانه شوی
با کبکبه و دبدبه بیگانه شوی
مجنون چو شوی یار تو شیرین نشود
فرهاد شو به ازآنکه دیوانه شوی

کن سفره دل باز بر یارانت
با شعر خودت مبر سر یارانت
سنگینی کولبار خود را بگذار
از پل نگذشته تا خر یارانت

او را که نشسته است آرام و خموش
پندار مکن که او نمیدارد هوش
یکروز خلاصه صبر او طاق شود
خونش ز اراجیف تو می آید جوش

فریاد برآورد تو شاعر نشوی
دزدالشعرا شوی و ماعر نشوی
این مثنوی و قصیده بگذارو برو
در دزدی شعر شخص ماهر نشوی

در شعر اگر تخلصت جا نشود
یک لا بچپان اگر که دولا نشود
گر شعر ز دیگریست آن را تو مخوان
تا پشت سرت همهمه برپا نشود

زنهار به شعر حرف بیجا نزنی
هر روز تلاش کن که درجا نزنی
ایراد اگر کسی به شعر تو گرفت
از سختی انتقاد ها جا نزنی

در شعر،نقیصه هزلی ،باشد و جد
تزریق و مجابات و مزور هم بد
هزل دگران مکن که هجوت بکنند
یکبار اگر کنی نمایندت صد

این نکته که گفته از برای من و تو
حرفی است ز یار آشنای من و تو
مدح شه و شیخ و یار بدکاره مکن
افتاد اگر به خاک پای من و تو

گفتیم قصیده ی رباعی صفتی
تا آنکه از آن بری تو هم منفعتی
گر نکته به حال تو گرفتیم ببخش
از ما بپذیر عذری و معذرتی


............................شنیدم این حضرات این روزها مشغول مدح و ثتاگویی شاه و شیخند خدایشان توفیقشان بدهد




Sunday, February 17, 2008

غیبت

غم نان نمی گذارد که رسم به وب و لاکم

چه کنم عیالوارم که برایشان هلاکم

همه روز شب به کارم خبری ز وب ندارم

چه به روزگار کردم که در آمده دمارم

اگر هموطن بدانی به زبان بی زبانی

به دعای من نشینی تو زروی مهربانی

نه فقط ز خانه دورم که اسیر جبر و زورم

همه صبر و طاقتم من به مثل سنگ صبورم

تو بیا هموطن من همه جان و هم تن من

به یکی شدن بیاندیش و رهای وطن من

Tuesday, January 29, 2008

BAZ HAM AZ ASGHAR AGH


در بوتيک بيژن، - در لس‌آنجلس - ، عکس امضا شده‌ي بعضي از مشتري‌ها؛ در قاب‌هاي ساده ولي شيک، کنار هم چيده شده است. پادشاهان و پرزيدنت‌ها، سناتورها و هنرپيشگان سرشناس...... (تازه براي همه‌شان جا نبوده!)
در آن ميان، عکس يک طنزنويس يک لاقباي ايراني کنار عکس يک سناتور چاق و چله‌ي آمريکائي (کندي) تعجبم را برانگيخت! (خارجي‌ها به اين ميگويند "کنتراست"، چونکه "تضاد" بلد نيستند بگويند.)
البته يک لاقبائي من زير کت زرد رنگ چشمگيري که در عکس به تن دارم، پوشيده شده بود.
(حاشيه: کت زرد دلربا، نقشي تمام‌وقت بر روي صحنه‌ي نمايش "هادي و صمد" دارد و در پنجاه - شصت شهر اروپا و هفت شهر کانادا و آمريکا تاکنون رلش را خوب بازي کرده است.)
در راه بازگشت از بوتيک افتخارآميز بيژن پاکزاد، - ( افتخارآميز براي هر ايراني که حسود نباشد!) - گفتگوي خيالي با سناتور آمريکائي در ذهنم شعر ميشد. اگر عکس‌هاي من و سناتور، زنده ميشدند، چه بسا اين گفتگو هم ميان‌شان جان ميگرفت.
----------------------------------------------------
گفت و گو با سناتور خيالي
---------------------------------------------------

گفتا بنفيشال بود دولت محمود ------ گفتم که وري گود
پس گفت که وي آر هپي از حالت موجود--------- گفتم که وري گود

گفتا بدهيمش خودمان بمب اتم نيز ------ هم گنده و هم ريز
مشروط به اينکه نکند منفجرش زود ---- گفتم که وري گود

گفت اينهمه جنجال همه هست سر نفت ------ گفتم همه‌اش رفت
گفتا شل و تگزاکو و غيره همه خشنود--- گفتم که وري گود

ميگفت از آن "مرگ براين امپرياليست" ------ ديگر خبري نيست
انگار که افکار خميني شده مردود ------- گفتم که وري گود

گفتا که نخورديم فريب سخنانش ----- داديم زمانش ....
تا دمب خروسش بشود ظاهر و مشهود ------ گفتم که وري گود

گفتا که به ما گفت که شيطان بزرگيد ------ درّنده چو گرگيد
حضرت ولي از لندنيان هيچ نفرمود ---- گفتم که وري گود

ميگفت "امام‌لاين" خطا کرد و ضرر زد ------ گفتم که وري بد
گفتا که ولي "خامنه‌اي لاين" دهد سود ------ گفتم که وري گود

گفتا به دل رهبرتان هرچه اميد است ------ از کاخ سفيد است
هرچند به ظاهر کلماتش غضب‌آلود ------- گفتم که وري‌گود

گفتا که مرادش ندهد حضرت پوتين ------- در کاخ کرملين
مائيم که داريم سخا و کرم و جود ---------- گفتم که وري گود

گفتا که رسد نامه و پيغام فراوان ------ از جانب ايران
هر حجت‌الاسلام بود در پي مقصود ------ گفتم که وري گود

ميگفت که گيرند زهم پيشي و سبقت ------ آخوند جماعت
انگار که بوش است همان مهدي موعود! ------ گفتم که وري گود

گفتم پرزيدنت شما هست موفق ------ بن لادن برحق!
خوبست که اسفند برايش بکني دود ----- گفتا که وري گود !!

گفتم که "وري گود ِ" من از روي کنايه‌ست ------- از حرص و گلايه‌ست
يعني نه که تأئيد اراجيف شما بود ------ گفتا که چقد «رود» ----- گفتم که وري گود!
-------------------------------------------------------------------------------
Beneficial* بنفيشال = سودبخش./ Imam line!* امام لاين = خط امام./ Rude = بي‌تربيت


اين مطلب از سايت اصغرآقاداتکام متعلق به هادي خرسندي چاپ شده است.

Saturday, January 19, 2008

قصه ونکوور

به ونکوور چو ما را لنگر افتاد
بروی خاک او دل با سر افتاد

به زیبائی ورا همتا نباشد
که مثل ان در این دنیا نباشد

قبای سبز آن همچون حریر است
نه گرم است آنچنان نی سرد سیر است

شمالش کوههای پر درخت است
جنوبش تپه ماهور است و تخت است

بگیرد شرق آن از رودها کام
به غرب گسترده اقیانوس آرام

درختانش همه کاج اند و سرو اند
که جولانگاه تیهو و تذروند

بهارش فصل باران صفا بخش
زمینش را کند گلها پر از نقش

به تابستان شود خورشید تابان
و گاهی ابر میاید و باران

بدین خاطر هوایش دلپذیر است
به دنیا جایگاهی بی نظیر است

هوایش نیک،آبش نیز و خاکش
درود من به جنگل های پاکش

خرانش را ندیدم هیچ جائی
نظر کردن به آن دارد صفائی

همه برگ درختان رنگ وارنگ
که بیهوشت کند چون نشئه بنگ

حزان تا دیده ام من،بوده دلگیر
که از دلگیریش دل میشود پیر

ولی اینجا خزان سرشار شادیست
خیالت میرسد اصلا خزان نیست

زمستان گاه برف و گاه باران
گهی سرد است گاهی چون بهاران

قلل پر برف گردد فصل اسکی
خیالت میرسد درآب اسکی

چو پائین میروی با سرعت باد
کنی از شمشک و دیزین همی یاد

نمودم من در اینجا یاد ایران
که گردد خصم ایران خانه ویران

نه از شمشک اثر مانده نه دیزین
نه از رستم نه از رخش و نه از زین

شمال خاک ما هم اینچنین است
که ونکوور مرا گیلان زمینست

همان مازندران سبز زیباست
بدین خاطر مرا آرامش اینجاست

ز جنگلهای تالش یاد آرم
زسینه آه سردی من برآرم

ز گیله مرد و مرد مازرانی
کنم یادی که یاد او بمانی

به فصل چای چیدن دختر گیل
لبش پر خنده و در پشت زنبیل

بروی شانه ها افشانده گیسو
بچیند برگ چای سبز و خوشبو

ریکای ساروی شالی دهد پوش
به زیر دنگ کیجای نمد پوش

بخواند زیر لب مازندرانی
زعشق و عاشق و شور جوانی

خزر کف بر لب و خواند ترانه
که گیلان خواهر مازندرانه

دو خواهر در میان سبزه زاران
دو جان در یک بدن با نام ایران

زسر با یاد ایران میرود هوش
که کردم ونکوور را من فراموش

کجای قصه ی این شهر بودم
که یاد یار هوش از سر ربودم

بلی ونکوور است این شهر زیباست
خوش و سبزو دلآرام و فریباست

بهشت عاشقان و دلفریب است
ولی این دل در این خانه غریب است

در این غربت مرا دردیست دیگر
که می سوزد دل از این غم سراسر

غم دوری جانان است و جانان
زن و مرد و کهنسال و جوانان

همه با هم سر جنگیم و دعوا
سر همبستگی آشوب و بلوا

بوقت ما شدن هر یک دوصد من
زمان شخم فکر سهم خرمن

نبرده رنج من در فکر گنج است
شروع ناکرده فکر شیش و پنج است

من اینجا ارزشی نا چیز دارد
چرا از ما شدن پرهیز دارد

که از ما این جهان گردد گلستان
به یک گل طی نشد فصل زمستان

بیا تا از گلستان پند گیریم

زدست و پای ما این بند گیریم

که با همبسته بودن زندگی به

رها از من شدن از بندگی به

بیا تا سر برافرازیم تا مهر
به مهری من رها سازیم از سحر

بیاری دست همدیگر فشاریم
وگر نه تا ابد سر بر نیاریم

شدم یکبار دیگر خارج از شهر
زدم بر کربلا یکبار دیگر

به ونگوور اگر که غم نباشد
نفاق و دشمنی با هم نباشد

بهشت وعده داده خود همینجاست
که از حوران و غلمانان هویداست

سفید و زرد و سرخ و ماهتابی
سیاه و گندمی، گاهی هم آبی

که آبی اش همان حوری دریاست
دروغ اش می توان خوانی و یا راست

همی گویند:
بیگ فوت : دارد اینجا
سه چار فوت عرض و ده فوتش بلندا

کنم من ترجمه " پا گنده " معناش
داراز و لندهوره ، قد باباش

همان غول بیابانی ایران
و یا مازندران و قاف و گیلان

که رستم کشت از نوع سپیداش
برای "خود" سازی سر بریداش

ولی بیگ فوت اینجا پشم دارد
گهی گویند او یک چشم دارد

به جنگل های زیبای شمالی
گهی ظاهر شود با بی خیالی

من هر چه جستجو کردم ندیدم
ولی هر روزه وصفش را شنیدم

کنار چشمه و دریاچه پیداست
گمانم منزل و مأواش آنجاست

ز دریاچه نگو هر گوشه شهر
بود هم رود و هم دریاچه ونهر

کند دریاچه هایش خاطرت شاد
چه خوش باشد کنی از دوستان یاد

به جنگل ها لب دریاچه هایش
ببر لذت از آن آب و هوایش

بزن چادر کنار آب و آتش
بنوشان جام می بر یار دلکش

به زیر آسمان پر ستاره
لب یار و تو را بس یک اشاره

به ونکوور فراوان آبشار است
دو تا ده تا ندانم بی شمار است

هزاران است و اما بی بها نیست
ولیکن آبشار" شیرپلا " نیست

همان آبشار سرد "بندیخچال
به زیر قله پربرف "توچال

به رشته کوه البرز سرافراز
شمال قلهک و تجریش دلباز

همان وادی که برفش بی شمار است
دل من از برایش بیقرار است

نمودم باز من یاد تو البرز
قسم بر رستم وگیو و فریبرز

که تا خاکم درون کهکشان است
به ذره ذره اش از تو نشان است

نپندارید من دیوانه هستم
و یا از می گساری مست مستم

قلم در دست من بی اختیار است
مثال من به فکر آن دیار است

ز ونکوور نمودم قصه آغاز
رسیدم من به اینجا حین پرواز

جهان در چشم من ایران زمین است
تمام قصه ی دنیا همین است

خلال قصه دادم پند چندی
امید این است که حرفم را پسندی

اگر از پند من گشتی مکدر
از این گوش ات شنو زآن گوش کن در

تمامه قصه ی ونکوور ما
برای بچه های خوب دنیا


پ.ن
ریکا=دختر/کیجا-پسر/شالی=برنج/پوش=باد داردن/دنگ=وسیله برنج کوبی/تالش =شهری در گیلان/ساروی= اهل ساری/آب اسک=شهرکی در دامنه دماوند/شمشک و دیزین = دو دهستان در شمال تهران و محل اسکی بازی/شیش و پنج=بهترین طاس در اول بازی تخنه نرد/شیرپلا =پناهگاهی در راه قله توچال در شمال تهران/بند یخچال= محلی برای سنگ نوردی در راه شیرپلا







Tuesday, January 08, 2008

خر دجال

در خبر ها آمده بود که بعد ازبرگشتن احمقی نژاد از زیارت خونه خدا و رفتن او به مجلس اسلامی عده ای به کت و شلوار او دست میکشیدند و به سر و صورت خود برای تبرک میزدند از آن هم جالب تر اینکه عده ای لیوان آب نیم خورده او را سر میکشیدند و گویا به سرو صورت هم می پاشیدند از این دست کارهای خرافی را سالیان پیش مردم ساده لوحی میکردند وقتی که آدم بسیار متدین و معروفی که شایع بود پیش پایشان نعلین جفت میشد گیرشان میامد ولی نشنیده بودیم که در این سالها حتی آدمهای خیلی خیلی چاپلوس و ساده لوح این کار را حتی مثلا با آب نیم خورده آیت الله بروجردی یا شریعت مداری و یا حتی با آب آیت الله خمینی کرده باشند!لاللعجب

حالا که نمایندگان درس خوانده و مکتب رفته منتخب مردم در مجلس شورای جمهوری اسلامی آب نیم خورده احمقی نژاد را سر میکشند فکر نمیکنید این بابا همان خر دجال است که قولش را در صدها کتاب آسمانی و زمینی داده اند

نه!
فکر نمیکنید نه؟

فردا که پشگل ا ش را مثل خرما همین حضرات خوردند انوقت فکر که میکنید هیچ....... حال کیه که بره ته صف