برای روز مادر
من تا وقتی که زنده هستم این شعر را هر سال برای مادر خواهم سرود
===============================
من تا وقتی که زنده هستم این شعر را هر سال برای مادر خواهم سرود
===============================
تو از این خاطره ها زنده تری
مادرم
کنج اتاقت تنها
رفتی و خاطره ها با من ماند
روزگاری که پدر نیز گذشت
کودکی بیش نبودم و باور کردم
مرگ را میگویم
یاد من میآید که
تو شیون کردی
مات با خود گفتم
گریه را فایده نیست
و نمیگرییدم
روزگارانی بود
وتو چادر بکمر
کمر همت خود را بستی
که ندانیم یتیمی دردیست
چرخ خیاطی تو هر روزه
وقتی از کار وجین برگشتی
به صدا می آمد
نه
به فریاد
که تو شیر زنی
و نمی خواهی محتاج شوی
که نه
تو
بیوه زنی
خوشه چیتان با تو به رقابت بودند
و حسادت
که چرا بیوه زنی
سهم اربابی او
که به ناحق و به زور
می ربودند ز تو
بیشتر از سهمی است
که نصیب دگران میگردد
یاد من می آید
که به آنها گفتی
و به ما هم گفتی
که بخوان درس ات را
پدرم گفته گدائی هم شد
میکنی تا ما ها
درس را ول نکنیم
وه عجب حرفی زد
او نمیدانست که تو شیر زنی
و گدایان روباه
و تو با پینه دست
دفتر و کاغذ کاهی بدستم دادی
و مدادی که ستایش کنمت
خوب یادم مانده
دم حمام ده چاردونگه
دخترک پیرهنی را که تو شب
بعد خوابیدن ما دوخته بودی پوشید
و تو خوشحال و او شادان بود
یاد بزاز و دوچرخه
که پیراهن را
به بهائی اندک
نه به اندازه بیداری شب
از تو می دزدیدش
چرخ خیاطی تو
زنگ دبستانم را به صدا می اورد
و وجین کارد تو بود که غذا میاورد
و تو انگار نه انگار
که ما بی پدریم
مادرم روحت شاد
که تو آموختیم
خواب و بیداری را
و نشانم دادی
زندگانی زیباست
با همه پستی و اوج
اگر اندازه ی انسانیت رشد کنم
تو نمردی مادر
تو از این خاطره ها زنده تری
مادرم
کنج اتاقت تنها
رفتی و خاطره ها با من ماند
روزگاری که پدر نیز گذشت
کودکی بیش نبودم و باور کردم
مرگ را میگویم
یاد من میآید که
تو شیون کردی
مات با خود گفتم
گریه را فایده نیست
و نمیگرییدم
روزگارانی بود
وتو چادر بکمر
کمر همت خود را بستی
که ندانیم یتیمی دردیست
چرخ خیاطی تو هر روزه
وقتی از کار وجین برگشتی
به صدا می آمد
نه
به فریاد
که تو شیر زنی
و نمی خواهی محتاج شوی
که نه
تو
بیوه زنی
خوشه چیتان با تو به رقابت بودند
و حسادت
که چرا بیوه زنی
سهم اربابی او
که به ناحق و به زور
می ربودند ز تو
بیشتر از سهمی است
که نصیب دگران میگردد
یاد من می آید
که به آنها گفتی
و به ما هم گفتی
که بخوان درس ات را
پدرم گفته گدائی هم شد
میکنی تا ما ها
درس را ول نکنیم
وه عجب حرفی زد
او نمیدانست که تو شیر زنی
و گدایان روباه
و تو با پینه دست
دفتر و کاغذ کاهی بدستم دادی
و مدادی که ستایش کنمت
خوب یادم مانده
دم حمام ده چاردونگه
دخترک پیرهنی را که تو شب
بعد خوابیدن ما دوخته بودی پوشید
و تو خوشحال و او شادان بود
یاد بزاز و دوچرخه
که پیراهن را
به بهائی اندک
نه به اندازه بیداری شب
از تو می دزدیدش
چرخ خیاطی تو
زنگ دبستانم را به صدا می اورد
و وجین کارد تو بود که غذا میاورد
و تو انگار نه انگار
که ما بی پدریم
مادرم روحت شاد
که تو آموختیم
خواب و بیداری را
و نشانم دادی
زندگانی زیباست
با همه پستی و اوج
اگر اندازه ی انسانیت رشد کنم
تو نمردی مادر
تو از این خاطره ها زنده تری
4 comments:
مانی خان گل
کاش ملاحظه ما که سالیانی ست روی مادر راندیده ایم میکردی
در بلاگ نیوز لنک داده شد
آقای خرسندی نازنين
ازدواج دختر گلتون مبارك باشه
اميدوارم هميشه برقرار باشيد.
شعری كه در كامنت زيتون نوشتيد را يكی توی وبلاگ من هم كپی كرد كه حدس زدم خودتون باشيد به هرحال اومدم عرض ارادت كنم و از هجوياتي كه اون بيمار رواني حزب اللهی بخاطر هم اسم بودنمون در كامنتهای زيتون به شما ميگه ازتون عذر ميخوام
مرسی از تبریک تون. من که خودم هنوز باور نمی کنم روز مادر روز من هم هست.
روح مادرتون هم شاد باشه
راستی عروسی خوش گذشت؟
آقای فرهاد خان, ما هم سالهاست روی مادر را ندیده ایم, در هر حال, حال کردیم:)
Post a Comment