Friday, January 21, 2011

این عاشقان وافور

سی سال گشته و من از موطنم شدم دور
ای لعنت خدا بر این مردمان ناجور

در عهد این شغالان ایران به آتش افتاد
بس چشمه ها شده خشک بس چشمها شده کور

غارت نموده ملا اموال ملتی را
ملا خور است ایران خوردند مرده با گور

دولت بدست دزدان سرقت به روز روشن
هم مرزبان شده دزد هم دزد گشته ناطور

هر خانه در عزای یک نو جوان نشسته
جز ماتم و عزا نیست حکم حکومت زور

قتل ندا فقط نیست در دست این پلیدان
سهراب گشته کشته زندانی است منصور

رهبر ز کوکنار است اینگونه مست گشته
مست کراک و بنگ اند این عاشقان وافور

یارانه ها فریبی ست از بهر مستمندان
مرهم نمیشود این بر زخمهای ناسور

صد ها بلا کشیدیم از این فریبکاران
این آخرین فریب است دست بلا زما دور

Sunday, January 09, 2011

کمبود

با اینکه دلم شاد است غم دارم و غم دارم
چون شادی دلبر را کم دارم و کم دارم

وقت است که بنشینم با دلبر جانانه
من وقت مکرر را کم دارم و کم دارم

هر لحظه دلم خواهد هر لحظه رخ اش بوسم
من لحظه آخر را کم دارم و کم دارم

گفتست که میاید در بزم شبم امشب
من قدرت باور را کم دارم و کم دارم

دارم هوسی در سر من با می و پیمانه
من ساقی و ساغر را کم دارم و کم دارم

یاران همه دربندند من مانده و تنهائی
من شادی بیمر را کم دارم و کم دارم