نتوان بود در این غربت شاد
نتوان کرد دل از غم آزاد
باز با دست ابر قدرت ها
دمکراسی و جهان آباد
کشور ما زجهان سوم
پست ترگشت و به چهارم افتاد
خاک ایران همه ویران گردید
رستم افتاد به چاه شغاد
باز شیرین به وصالش نرسید
در بدر گشت دوباره فرهاد
بسته شد مدرسه و میکده ها
گشت غمخانه بجایش ایجاد
شد پدیدار تورم همه جا
کرد یکباره گرانی بیداد
نتوان دید همه دربندند
در سیه چاله ی مشتی شیاد
وقت آن است که همت بکنیم
نرود خون شهیدان بر باد
اختلافات کناری بنهیم
برسانیم به ایران امداد
ما ز یک خاک و به صد اندیشه
دگر اندیش ندارد ایراد
رمز آزادی ما همیاریست
غیر از آن تفرقه گیرد بنیاد
پندی آویزه ی این گوش کنیم
مرد و زن،پیر و جوان و استاد
تا که با هم به تفاهم نرسیم
نرسد هیچ کجائی فریاد