یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک نفر داد میزد
دل دارم قلوه دارم جیگرای بره دارم.
کاروان صبح توی کوچه ها
یک تومن در مشت سهم یک گدا
خلوت خانه.تنهائی. سکوت
زن بفکر ظهر و شام بچه بود
زنگ در.اشغال. پول چای ما
بعد
نان خشکی. اب حوضی. گدا
رمل و اسطرلاب کولی فال گیر
بیگمان یک جای کارش داشت گیر
دفتر نانوا و بقالی بدست
نقد و نسیه
پول اگر کم هست
خرج خانه هست
گوشت ابگوشتی. پیاز و سیب و سیر
سبزی خوردن دو تا نان خمیر
اب و جارو. رختشوئی. درز و دوز
اخ تمامی هم ندارد کار روز
گرگ و میش عصر. نان اور براه
وسمه و سرخاب و چیت راه راه
یک کمی عطر و کف دستی گلاب
تا که بوی خوش بیاید وقت خواب
منتظر. چای و سماور قل وقل
عطر دیزی. نان تازه. زن نشسته مثل گل
مرد
خشت مالی در تالاب گل
نان خانه. باقی افکار ول
خشت بعد از خشت تیز افتاب
نان خشک نم زده یک چرت خواب
هر ردیف خشت. دوتا نان لواش
یا که نان سنگکی با خاشخاش
گالش کبری و شلوار حسن
چیت گلدار چادری از بهر زن
چوب خط. قصاب. با خط سیاق
دفتر بقال زیر فرش. در کنج اطاق
خشت های خشک در کوره ردیف
یکطرف قزاقی و زرد و ظریف
رویهم چیده تا بالای طاق
یک نفر اماده با نفت اجاق
اشتباهی کوچک و اوار خشت
راه کوره بسته. کبریت پلشت
اتش هر روزه در وقت غروب
تق و تق تخته های خشک . چوب
مرد
توی کوره گیر افتاده بود
هرم اتش از نفس افتاده بود
بی خبر زن
منتظر در چرت و خواب
مرد شد خاکسترش قاطی به اب
یکی بود یکی نبود
هوی و های گریه بود.