شیخ اینچنین که میکشدت سوی آسمان
با آن طناب فاسد و پوسیده کلام
ترسم ز اوج تو را سر نگون کند
هرگز ندیده ام که ریا آورد دوام
...............
شیخ از چه روی وعده به میعاد میدهد
داد سخن ز هستی و بنیاد میدهد
با تیشه ریشه ی انسانیت برید
بیدادگر سخن ز چه از داد میدهد
............
این غائله ز گور تو ای شیخ شد به پا
جز ننگ آن نبود حاصلی تو را
از آن چراغ دشمنی و جهلِِ ِ دست توست
کین روزگار سرد و سیه گشت بهر ما
................
شیخا بکن تو در آئینه یک نگاه
کز زشتی وجود تو شد عمر ما تباه
آن روز روشنم ز کلام تو تیره شد
وین شام تیره ز نور تو شد سیاه
با آن طناب فاسد و پوسیده کلام
ترسم ز اوج تو را سر نگون کند
هرگز ندیده ام که ریا آورد دوام
...............
شیخ از چه روی وعده به میعاد میدهد
داد سخن ز هستی و بنیاد میدهد
با تیشه ریشه ی انسانیت برید
بیدادگر سخن ز چه از داد میدهد
............
این غائله ز گور تو ای شیخ شد به پا
جز ننگ آن نبود حاصلی تو را
از آن چراغ دشمنی و جهلِِ ِ دست توست
کین روزگار سرد و سیه گشت بهر ما
................
شیخا بکن تو در آئینه یک نگاه
کز زشتی وجود تو شد عمر ما تباه
آن روز روشنم ز کلام تو تیره شد
وین شام تیره ز نور تو شد سیاه
4 comments:
براوو! پاینده باشید
سلام
این شعر شما منو یاد شعرهای دوره مشروطه انداخت .بیشتر شبیه شعرهای میرزاده عشقی بود
موفق باشید
آی گفتی ، کز زشتی وجود شیخ ، عمر ما شد تباه
با اجازه در بلاگ نیوز لینک میدهم
امان از این شیوخ که هر چی می کشیم از این ها میکشیم
Post a Comment