Wednesday, August 29, 2007

چند شعر

باز کن پنجره را

به تمنای تو این مرغ دلم میخواند

باز کن پنجره را

تا صدای دل من

به دلت

شوق پریدن بدهد

چاره اش آسان است

قصه ی شیشه و سنگ

قفس پنجره را درمان است



----------



وقتی گیسوان ابر

صورتت را نوازش میکند

و نفس زمین زلفانت را

طعم خیس عشق

با نسیم میاید


--------


دستان تو چه مهربانست با شانه هایم

وقتی بار زندگی را بر میدارم

وفراموش میکنم همه چیز را در آغوش تو

به جز تو

که رویا میشوی در خلسه جانم

و لبخند میشوی بر لبانم

و آرامش پرواز میکند در خیالم

من دیگر نیستم آنجا

و فراموش میشوم در تو

چه مهربانند لبانت

که میبوسند جای زخمی را که

روزگار بر دل دستم گذاشته

وقتی که نان را از روی دیوار میکندم

چه مهربان است پوست تنت

وقتی پینه های دستم را چون

لطیف حریر حس میکند

من دوست داشتنت را دوست دارم

که مهربانانت در آنجا جمعند


-----------

پرده ای هست میان من و تو

که سراپا ز محبت منقوش

تار آن بسته به تار دل من

پود آن تافته از عشق خموش

گره بر خنجر ابرو تو مزن

نکند تار دلم پاره شود

آنهمه عشق که دارم در دل

ترسم از اخم تو یکباره شود


5 comments:

Anonymous said...

در سفرم و این صفحه تعدادی از حروف را ندارد
پس شرمنده بابت پیام

Anonymous said...

به این می گند شعر
دلم برای شعر های پر احساس و عاری از واژه ها و عبارات قلمبه سلمبه لک زده بود.
و از ابتدای آشنایی با وبلاگتون همیشه سادگی و در عین حال زیبایی شعر های شما منو تحت تاثیر قرار می داد.

Anonymous said...

شعر های زیبایت خواندم.فی البداهه ذوقمان به گل نشست و برای تعظیم سرودیم چنین:

مطلع شعر و ادب می دانی
بی سبب نیست که مانی خانی
تار دل پاره چو شد، تار بزن
تو که از اخم و گره ترسانی

Anonymous said...

ماني خان عزيز:
شعرهاي اغشته به احساس لطيفتان را خواندم و بسيار لذت بردم.دوست دارم از توانايي شما در خلق زيبايي و بازي با كلمات استفاده كنم.بي اغراق راهنمايي هاي شما راهي خواهد بود به سوي كاميابي.

Anonymous said...

مانی خان
افتخار می دید در سالگرد وبلاگم شرکت کنید؟
منتظر نظرات صادقانه شما هستم