یک خاطره از انار
کلاس چهارم دبستان بودم، معلمی داشتیم که اسمش خانم قره گوزلو بود خیلی خوشگل بود و همه ی مردهای مدرسه هواشو داشتند . یک روز سر کلاس با خودش یک انار آورده بود و مشغول خوردن بود ، خوب ما بچه هائی که در آن موقع ها کمتر میوه میدیدیم و اگر فصلی هم نبود اصلا نمیدیدیم ، در حالی که دهانمان آب افتاده بود ، من بلند بلند چند بار تکرار کردم که :خانم قره گوزلو همه ی انارو خورد. و این تبدیل شد به :خانم همه ی عن ها رو خورد و من بدشانس بخاطر توهین به خوشگل خانم مدرسه ،توسط آقای صوفی که چشمش دنبال خانم بود با چهار تا ترکه البالو فلک شدم که تا چند روزی کف پاهام ورم داشت و میسوخت .خدایشان بیامرزد خانم قره گوزلو را بخاطر خوشگلیش و آقای صوفی را بخاطر سبیلهای مردونه اش
3 comments:
قدیمها می گفتند دیشب توفان آمد و سیما پاره شد ، مثل انار خوردن فلانی ، حالا باز خوبه طرف احساس نکرده که رقیب عشقیش شدی
در بلاگ نیوز لینک داده شد
آه که همیشه چنین بوده است!
آقای خرسندی عزیز. نه پیری و نه بیهنر. از هر جمله و شعرت هنر میباره:)) کلی لذت میبرم هم از خوندن خاطراتت هم از خوندن شعرهات. راستی شعراتون جایی هم منتشر میشن؟
Post a Comment