پنجره دوستی باز بود
ماه آمد کنارپنجره
صدایش کردم
ستاره خندید
گفتم:سیاه ِشب را نقره فام بیشتر دوست دارم
گفت:ابر کدورتها گاهی دلگیرم میکند
گفتم:باران؟
گفت:از او نیست
صفای دلم است که میبارد
حتی وقتی خورشید میدرخشد
گفتم : نمی فهمیدم
گفت:پنجره را همیشه باز بگذار
ماه آمد کنارپنجره
صدایش کردم
ستاره خندید
گفتم:سیاه ِشب را نقره فام بیشتر دوست دارم
گفت:ابر کدورتها گاهی دلگیرم میکند
گفتم:باران؟
گفت:از او نیست
صفای دلم است که میبارد
حتی وقتی خورشید میدرخشد
گفتم : نمی فهمیدم
گفت:پنجره را همیشه باز بگذار
4 comments:
سلام مانی خان
آقا از حالا مبارکه
اما شعرهای شما یک مشخصه بارز دارند و آن هم احساس قوی در اونهاست
باز هم بنویسید که خوش می نویسید
با شادی
ممنون از حضورتون استاد
و یه دنیا شادی برای شما به خاطر تقسیم احساساتتون
salam
mamnon az lotfeton
hamishe karhatono donbal mikonam
weblogeto ham link kardam
be har hal shad bashi doste khob
hamishe sar bezan
از حضورتون در وبلاگم سپاسگذارم
اگر زحمتی نیست اشتباهات چاپی من رو اصلاح کنید
من این شعر رو از سایت آوای آزاد نوشتم.
خوشحالم از این همه توجه و دقت شما
این پست هم ادامه احساس زیبای شماست
اما در انتها بر عکس من که پنجره را باز کردم و "هوا بس ناجوانمردانه سرد ...." بود
شما اعتقاد دارید که همیشه باید پنجره رو باز گذاشت .امیدوارم من هم به این مرحله برسم
با ز هم منتظر حضور گرمتون هستم
Post a Comment