Tuesday, April 24, 2007

بگذار بمانم

مرا تنها رها مکن

بگذار این گوشه

این گوشه کوچک

از دریای دل تو

بمانم

جای کسی را تنگ نمیکنم

من که با خیال تو دلخوشم

من که انتظاری جز اینکه باشم ندارم

نباید بروم

میمانم اگر بگذاری

هراز گاهی در این گوشه

در این گوشه کوچک

به سراغم بیا


حالت خوب است؟

حالا که تو آمدی از همیشه بهترم

میتوانی هر چقدر دلت خواست این گوشه بمانی

این گوشه مال خود توست

دوباره میپرسم :اجازه دادی این گوشه بمانم؟

تعارف نکن

من اگربخواهی میروم

اگر به این گوشه نیاز داری میروم

من که با خیال تو شادم

چیزی از آن کم نمیشود

دلم میخواهد بمانم

دلم نمیخواهد هرگز قدم بیرون بگذارم

ولی اگر تو بخواهی

از میان ابرها میروم

من ترسی از ابرها ندارم

از پشت آ نها هم میتوانم خورشید را ببینم

گرمایش را حس کنم

اگر راه این گوشه کوچک دور است

برای تو سخت است بیائی

نیا

من خیال میکنم آ مدی

گفتم من با خیال تو هم راضیم

بگذار در خیالاتم شنا کنم

من غرق نمیشوم

دریای خیالات من سبز است

پر از شکوفه است

تو آنجائی

تنها نیستم نمیترسم

خیال تو بامن است

من را این گوشه کوچک نگهدار

رهایم نکن








7 comments:

مرد پیر said...

درود
مانی جان
بد جوری زدی تو خط شعر و شاعری ؟!

Anonymous said...

و خیال تنها اندوخته آدمی ست که دیگری را یارای نفوذ یا مصادره آن نیست
پرنده خیال را میتوان به دور دستها فرستاد ، بدون مزاحمت غیر

Anonymous said...

چقدز زيبا بود چقدر صميمي و چقدر دلنشين . دلنوشته تان را با اجازه برا خودم كپي ميگيرم.

Anonymous said...

عاااااااااااااالی
محشرررررررررر
فوق العاده


چقدر ساده و صمیمی
چقدر بی ریا
دلم می خواد این شعر رو داد بزنم

وای که انگار حرف دل من بود
اشک من که دراومد

Anonymous said...

نام تو سوگلی واژه هایم می شد و

من چشم های نخوانده ی تو را تفسیر می کردم

وقتی که معتاد عاشقانه ها شدم

واژه ها را گران کردی!

Anonymous said...

سلام
طلوع نو به روز شد

درضمن نوشته اتون رو هم خوندم
زیبا نوشته بودید
موفق باشید

Anonymous said...

سلام
ممنونم که سر زدید