Monday, January 08, 2007

تو قاضی

این خواهش های تو
این کردار روزگار


. واین پندارهای من

همه را کنار هم میگذارم


تو قاضی

رویم سیاه اگر جز سپیدی در پندارم ببینی

به برائتم اطمینان دارم که
این روزگار کج مدار با کرداری بی مدار
نتوانست عشق را در من بکشد

عاشق پر پروازش عشق است
. و من هنوز پرواز در خاطرم هست

تو داور قضاوت کن

که هر خواسته با نا خواسته ای. ویران
وهر پنداری با ناباوری . باطل
ومن هنوز پر پروازم هست
و عشق هماره متولد میشود در زهدان خاطرم
و کودکی اش را با خاطراتم میگذراند


تو قضاوت کن


این خواهش های توست که به دادخواهی امده است

و این نوازش های من است هماره
.گرد کردار روزگار را از شانه های خسته تو میتکاند


با من اما عشق

با تو اما خواهش

..................... با روزگار اما

No comments: