Tuesday, January 16, 2007

در من چه دیدی؟

رویا بود که با من بود
آرزو بود که با تو گذشت.
در من چه دیدی ای گل،
در این باغبان پیر،
که از سر شاخه جوانیت
گلبرگهای عطر اگین ات را
با سخاوت عشق
بر من باریدی.

در من چه دیدی جز دریای محبتی
به وسعت دل و صداقتی در کلام.
رویا نیست
آرزو نیست
خواستنی بود که هنوز هست
مثل خورشیدی که هرگز غروب نمی کند
در سرزمین گلها.
باورت را باور کردم ،که تو اندیشه ام را بارور.
و چه خالصانه پندارت را با من قسمت کردی.
امشب اما ،شب نیست
که
برای من روزاست
روشنائیست
اه ایکاش همه شبها روز بود و تو
می تابیدی.
سنت شکنی است و تو بگذار فریاد بزنم:
من هم شکستم.
من باور ندارم و تو نیز

اما
عشق زخم را برای کسی طاقت ندارم
و مُهر بر لب عشق را.

من سکوت میکنم باشد،
لب می بندم
گوشهایت را نگیر
شاید کسی « ای ادم ها » را میخواند
شاید کسی بی گدار
می گذرد.
در من چه دیدی مُهر سکوت بر لب
من که چشمهایم فریاد میزند
عشق را نمیشود خفه کرد.
«پرواز مردنی نیست»
عشق پر پرواز است.
ومن پرنده هی بیش نیستم در قفس عشق.

در من چه دیدی.

No comments: